سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://medicalhistory.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ

زندگینامه دکتر حسن تاج بخش-بخش سوم

(پدر علم نوین دامپزشکی ایران)

از محضر پروفسـور گوره نیز نکات بسـیاری آموختم. پروفسـور گوره مدتـی رئیـس فرهنگسـتان پزشـکی فرانسـه بـود و یک‌بـار نیـز حوالی 1350 بـه ایـران آمـد و مـن در خدمـت‌شـان بـودم. در کالـج دو فرانـس (College de france)در سـوربن پاریـس گاهی افراد برجسـته‌ی علمـی جهـان درس یا کنفرانـس ارائه می‌نمودند.

در سـال 1967 (1346) هفتـه‌یی یک‌بـار از سـاعت 10 شـب به بعد پروفسـور ژاکـوب ژنتیک میکروبـی را ارائـه مـی‌کردنـد در انسـتیتو پاسـتور پاریـس بـرای مـن یادداشـت‌بـرداری مشـکل بود. جزوه‌های یکی از دوسـتان فرانسـوی را می‌گرفتم تا یادداشـت کنم. چنـد شـب چنیـن کاری انجـام دادم و تا حدود چهار صبـح نخوابیدم. دیـدم چنیـن کاری امـکان نـدارد. یـا باید بـرای پرهیز از مردود شـدن بـه ایـران بازگـردم یا از دروس اسـتادان (که اکثراً تند حـرف می‌زدند) خـود یادداشـت بـردارم. چنیـن کاری انجـام دادم. اول مشـکل بـود و بعد عـادت کردم.

 

در دوره‌ی ایمنـی‌شناسـی، این‌بـار نیز با نمراتی درخشـان‌تر شـاگرد اول شـدم و خانم پروفسـور پیشـود (Piechaud) با صدای بلند مرا افتخار ایران (Honneur de l’Iran) نامیـد، آن‌زمـان کـه جنـاب پروفسـور گرابـار دیپلـم افتخـار را بـه‌مـن مـی‌داد گفت: فـردا بعـدازظهر نزد مـن بیـا. خدمت‌شـان رفتـم از روز بعـد در سرویـس ایشـان (کـه یکـی از سـاختمان‌هـای قدیمـی انسـتیتو پاسـتور بود) مشـغول کار شـدم.

در فرانسه شغلی برایم پیشنهاد شد که برای ریاست بخش ایمنی‌شناسی سرطان‌شناسی مشغول به‌کار شوم و گفتند تا ابد از جهت مادی و شغلی تأمین هستی. در مقابل این پیشنهاد مکثی کرده و با عرض سپاس فراوان و اظهار خوشحالی از چنین موقعیتی گفتم امثال من در فرانسه چندان کم نیستند ولی در ایران به‌من احتیاج مبرم دارند. اجازه بفرمایید این لطف شما را قبول نکنم. چند ماهی برای فکر کردن به‌من وقت دادند ولی تصمیم من همان بود که گفتم. امروز نیز با همه‌ی رنج‌ها کم‌محبتی‌ها و مشکلاتی که داشته و دارم اگر دوباره چنین سوالی از من می‌کردند همان پاسخ را می‌دادم.

بازگشت به وطن

چرخ دوری زد و در سال 1346 با کوله‌باری از گنجینه‌ی دانشی که با رنجی شبانه‌روزی سه‌ساله تهیه دیده بودم و پند بزرگان نشنیده به ایران بازگشتم و جای بسی شادی است که خاک‌بوس کوی عشق گشتم.

 

با همه‌ی آن‌چه که هدیه‌ی وطن کرده بودم باز از من امتحان کتبی، عملی، شفاهی و سخنرانی به‌عمل آوردند و به استادیاری‌ام برگزیدند.

از همان وقتـی کـه بازگشـتم، یـارم قلـم و نـگارم صفحـه کاغـذ، درخلـوت خویـش چهـره‌ی معصـوم چنـد ده دانشـجوی معـدودی را کـه داشـتم در صفحـه‌ی خیـال مـی‌کشـیدم و بـرای دانشـجویان ایرانـی بـه پهنـه‌ی زبـان فارسـی مـی‌نگاشـتم. خوشـحالم بگویـم کـه از آن سـال تاکنـون یعنـی حـدود 45سـال هنـوز قلمم به زمیـن گذاشـته نشـده اسـت. مجموعـه‌ی نوشـتجاتم شـامل حـدود 22 کتـاب، برخـی قطـور و برخی نازک و بیـش از 200 مقاله به زبان‌های فارسـی، فرانسـه، انگلیسـی، در مجلات معتبر بین‌المللی و مجموعه‌ی کنگره‌های بین‌المللی و مجلات معتبر ایرانی و خارجی و کتاب‌های کنگره‌هـای علمـی و تمدنـی ایـران اسـت. مجموعه نوشـته‌های چاپ شـده‌ام بیـش از دوازده هـزار صفحـه اسـت. . بیهوده نیست که اکنون بینایی یکی از جهان‌بینانم از بین‌رفته و پیری و فرسودگی رخ نموده است.

زندگی مشترک

در سال 1349 به مقام دانشیاری دانشگاه تهران برگزیده شدم. در همان سال ایام به کام بود و بخت یار. با سرکار خانم شهلا مساح ازدواج کردم. آری! این یار یگانه دیگر همواره مددکارم بود. او خانمی تحصیل‌کرده است و شاگرد اول دانشکده حقوق دانشگاه تهران در سال 1347. آری! دیگر اکثر بار زندگیم به دوش او بود و مرا آسوده می‌گذاشت تا به‌کار تحقیق و کتاب و مقاله نوشتن بپردازم. وقتی از سال 1353 به بعد چند سالی تنها در مجلات بین‌المللی و علمی ایران مقاله‌ی تحقیقی می نوشتم و بقیه وقتم را به مطالعه‌ی ادب و تمدن ایرانی می‌پرداختم او به من می‌گفت چرا سر قلم را می‌شکنی و از ناملایمات کتاب‌نویسی و چاپ آن خسته می‌شوی؟ آری! باید بگویم هر کتابی را که پس از چند ماه یا چندین سال خون دل خوردن و هم‌چون مار به خود پیچیدن نوشتم، چندین نفر حسود و دشمن شناخته شده ولی چندصد یا چندهزار دوست ناشناخته یعنی «خواننده‌ی مشتاق» پیدا کردم که این بر آن در وجودم چیره است. البته دزدی از آثارم فراوان بوده و هست. در مهر ماه 1350 خدای بزرگ علی عزیز را به من و شهلا عنایت کرد که اکنون فوق لیسانس مهندسی است. وی در سال 1381 ازدواج کرده و در طبقه‌ی بالای منزل‌مان در ناران لواسان زندگی می‌کند. قسمت چنین بود که بارمان سبک باشد و همچون چینیان تک فرزند باشم. خداوند فرزند من و همه‌ی فرزندان ایران را از اهریمنان جسمی و روحی در امان دارد:

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل              مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

در سال‌های 1349 تا 1357 چهـار شـاگرد فرانسـوی داشـتم که در آزمایشـگاه میکروب‌شناسی دانشکده‌ی دامپزشکی تهران تحت هدایت اینجانـب تحقیـق مـی‌کردنـد و پایـان‌نامـه‌ی دکترای دامپزشـکی را همیـن‌جـا به زبان فرانسـه نوشـتند. در سـال 1353به دعوت دانشـگاه بریسـتول انگلسـتان، به مدت یک سـال در آزمایشـگاه میکروب‌شناسـی دانشـکده دامپزشـکی مشغول تحقیق بودم که نتیجه‌ی آن دو مقاله‌ی پژوهشـی ابتکاری در زمینه‌ی تهیه واکسـن هـای موثر بـر ضـد سـالمونلا دابلیـن (Samonella Dublin) است. در سال 1355ره‌توشـه‌ی علمـی خـود را بـه نقد هیـات ممیزه دانشـگاه تهـران واگذاشـتم و در سـن 39 سـالگی بـه عنـوان اسـتاد میکـروب‌شناسـی و ایمنی‌شناسـی دانشـگاه تهـران برگزیده شـدم و جوان‌ترین اسـتاد بودم و اکنون (1385)درسـت سـی سـال است که در سـمت اسـتاد، در دانشـگاه تهران خدمت می‌کنم. و اینک در سـنین 69 سـالگی اسـتاد رتبه 32 هستم و سرانجام در سال 1387بازنشسـته شـدم، دانش که بازنشسـتگی ندارد. در سـال 1369به‌عنوان اسـتاد نمونه دانشـگاه های ایران و در تاریخ 8/12/1370 به‌عنوان عضو پیوسـته فرهنگسـتان علوم پذیرفته شـدم.

قبل از انقلاب چنـد سـالی عضـو شـورای عالـی تحقیقـات دانشـگاه تهـران و مسـئول بـورس‌هـا بـودم. بعـد از انقلاب مدنـی عضو هیات ممیـزه دانشـگاه تهـران بـودم و از سـال 1357 تا 1389عضـو شـورای انتشـارات دانشـگاه تهران بوده‌ام.

یک بـار کتابـم، تاریـخ دامپزشـکی و پزشـکی ایـران، جلـد اول: ایـران باسـتان، کتاب سـال جمهوری اسلامی ایران شـد. در سـال 2000 در کنگره‌ی جهانـی شرق‌شناسـی و مطالعـات آسـیایی شمال آفریقـا ICNAS به‌عنـوان سـخنران و اسـتاد مدعـو شرکـت نمـودم.

سـال‌هـا عضـو هیـات تحریریـه مجلـه‌هـای دامپزشـکی مختلفـی از قبیـل مجلـه‌ی دانشـکده دامپزشـکی، مجلـه‌ی جامعـه‌ی دامپزشـکان ایـران، مزرعـه و غیره بوده‌ام. چند سـالی دبیـر مجله‌ی جامعه‌ی اسلامی دامپزشـکان و دبیر مجله‌ی دانشکده‌ی دامپزشـکی و مطالعات آسیایی بودم که در همان زمان ایـن مجلـه و هـم‌چنین مجله‌ی انسـتیتوی رازی را به‌عنوان مجله‌ی علمی پژوهشـی به تصویب رسـانیدم.

در کنگره‌ی جهانی شرق‌شناسی بـه‌عنـوان سـخنران و اسـتاد مدعـو (Guest lecturer) بودم. در کانادا توفیق دیدار با آقای دکترمهدی‌محقق را داشـتم. در ضمن، ریاسـت جلسـه‌ی علم و فلسـفه‌ی ایران را به‌عهده داشـتم. در جلسـه‌یی که سخن مـی‌گفتـم خانمـی اهـل مونترال و فرانسـوی زبـان چند سـوال دقیق و جانانه نمود. پس از پایان جلسه نیز سوالات خود را در مورد مقاله‌ی من و داروهای گیاهی که ذکر کرده بودم ادامه داد. به ایشان گفتم: خانم دکتر، تحصیل شما چیست؟ گفت: من خانم دکتر نیستم. خانمی خانه دارم، اما به طب گیاهی فوق‌العاده علاقه‌مندم. چون شنیدم شما در مورد رازی سخنرانی می‌کنید، به این‌جا آمدم. آفرین بر آن دانشی زن، اما باید گفت:

حسن ز بصره، بلال از حبش، صهیب از روم                       زخاک مکه ابوجهل، این چه بوالعجبی است

علاوه بـر کنگـره‌ی ژنتیـک ایـران که دوبـار دبیـرش بـوده ام، دبیر علمی چنـد کنگـره‌ی ملـی دامپزشـکی نیـز بـودم و در بسـیاری از کنگـره‌هـا، سـخنرانی علمـی افتتاحیـه را ارائـه کـرده و هنـوز نیز چنین اسـت.

در جریان بیسـت سـاله‌ی اخیر که اوج کوشـش و پیگیری و رنج من برای تدوین دو جلد تاریخ دامپزشـکی و پزشـکی ایران، تاریخ بیمارستان‌های ایران، تاریخ پزشـکی و دامپزشـکی ایران (به زبان انگلیسـی)، تصحیح و تحقیـق دو جلـد کتاب «الاغراض الطبیّه و المباحث‌العلائیه» و تألیـف فرهنگ الاغراض طبی بود، دوسـتان پزشـک جناب آقایان دکتر برومند و دکتر پورتقوی مواظبم بودند. چند بار از کثرت کار شـدیداً رنجور شـدم.

بنـده از ابتـدای دبسـتان تـا کنـون حدود 70سـال اسـت بـه‌جز علم بـه کار دیگـری نپرداخته‌ام. مـن به دو واسـطه شـاگرد لویی پاسـتورم: پروفسـور گرابار، رنه کوتی، لویی پاسـتور؛ پروفسـور گوره، پروفسـور کلنش، لویی پاستور. پاستور مقـتدای علمـی مـن اسـت. آن مـرد بـزرگ در جشـنی که به مناسـبت هفتـاد سـالگی‌اش برگـزار شـد، گفـت:puJ’ ai Fait tou ce que j’ ai یعنـی مـن آن‌چـه 
مـی‌توانسـتم انجـام دادم. مـن ناچیـز نیز در حـد توان خـود چنیـن کردم.

[1] برگرفته از تارنمای انجمن آثار و مفاخر فرهنگی

[2] چهره ماندگار و رییس شاخه علوم بالینی دامپزشکی فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران و استاد برگزیده دانشگاه تهران

[3] چنانچه ملاحظه می شود سال ها قبل از سزار رومی، رستم دستان، اسطوره ایرانی نیز از مادرش رودابه به همین روش زاده شده و به همین خاطر آن را در فارسی «رستم زایی» نیز نامیده اند. (ا.م.)

[4] در اصطلاح عامه در سینک «افجه بش» گفته می شود که ظاهرا درست آن «افجه بشم» است. (ا.م.)

[5] اصطلاح لوار در سینک امروز نیز به همین معنی به کار می رود.

[6]شهباز و شهناز: نام های سابق خیابان 17 شهریور فعلی

[7] من هم هنوز به خاطر دارم که اتاقی متروک در زیرزمین خانه مادربزرگم در خیابان فخرآباد که گفته می شد محل آب انبار سابق آن خانه بوده است. (ا.م.)

[8] خاکشیر یا خاکشی (مانند خاک): جانوری از تیره سخت پوستان از شاخه بندپایان که قرمز و شبیه دانه های خاکشیر (خاکشی) گیاهی است.

[9] احتمالا منظور نگارنده از این مرکز «خانه فرهنگ دردار» است که به عنوان نخستین خانه فرهنگ تهران در محله دردار در سال 1372 تأسیس شده است. (ا.م.)

[10]متأسفانه این مدرسه امروزه در طرح توسعه مجلس شورا در حال تخریب است. (ا.م.)

[11] در سال 1316 وقتی اولین فرهنگستان تشکیل شد در مقابل کلمه بیطار، دام به عنوان حیوان اهلی اضافه کردند که «دامپزشک» برآمد. در مقابل افرادی مانند مرحوم دهخدا هم مخالف بودند و کلمه «پزشک ستور» را مناسب می دانستند که اولی در میان مردم جا افتاد. (بخشی از مصاحبه با دکتر حسن تاج بخش برگرفته از سایت www.zendegionline.ir)

[12]دانشکده دامپزشکی ابتدا با نام مدرسه عالی بیطاری در سال 1311 افتتاح شد . در سال 1316 به دانشکده دامپزشکی تغییر نام داد و در سال 1324 به دانشگاه تهران ملحق شد. (منبع: ویکیپدیا)

[13] مرحوم دکتر محمود نجم آبادی (12821379هجری)، طبیب، روزنامه نگار، استاد دانشگاه، محقق و نویسنده ایرانی برجسته مورخ تاریخ پزشکی ایران بوده است. وی نوه مرحوم آیت الله شیخ هادی نجم آبادی از علمای روشنفکر مشروطیت بود. وی حافظه عجیبی در علم انساب و شجره طبیبان گذشته و حال داشت به گونه ای که برخی از همکاران پزشک، به مزاح وی را «بنچاق الاطبا» می خواندند! (ا.م.)

 

[14] دکتر علی‌اکبر ولایتی متولد 1324 در روستای رستم آباد شمیران، متخصص اطفال و فوق تخصص سل. وی پس از انقلاب نماینده مجلس شورا و نیز وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران (1360-1376) بود. وی استاد دانشگاه و عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی است. (برگرفته از سایت روزنامه همشهری)

[15]چند بیت از اشعار استاد دکتر حسن تاج‌بخش:

اگر پروانه بی پر شد چه باکی شمع مجلس را                  که بال افشان زهر سو می رسد پروانه‌ای دیگر

اگر شد کاخ امیدم به دست ظلم تو ویران                      بیا بشکن دلم تا بنگری ویرانه ای دیگر

نکش جانا ز دستم طره ات، دانی که نتوانم                     بگیرم دست خود بر طره ی جانانه‌ای دیگر

«حسن» بس کن که سازد عاقبت، افسون این گردون              ترا فانی و گردی در جهان افسانه‌ای دیگر

 


[ یکشنبه 96/2/24 ] [ 2:24 عصر ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 235
کل بازدیدها: 417425