رازى پزشکى که گوشه چشمى به فلسفه داشت
فرهنگ اسلامى چون بنیان گرفت، مثل همه فرهنگها بر آن رفت که نسبت به علوم ارزشگذارى کند. و به پیروان خود با این ارزشگذارى اعلام دارد که در پى چه علمى روند تا با آموزش آن علم هم استغناى معرفتى یابند و هم با آموزش آن علم رابطهى دیگر جز رابطه ى ایمانى بین دین و معتقدان ایجاد گردد. پس
آن فرهنگ ارزشگذارى خود را با این خطاب: «العلم علمان علم الادیان و علم الابدان» اعلام کرد و بدین ترتیب مسأله آموزش علم را براى مسلمانان حل نمود و به آنها فهماند اوّلا چه علومى را این فرهنگ مشوّق است و ثانیا در حوزهها و مکاتب اسلامى بحث و فحص در اطراف چه علمى باید باشد. از آنجا که هر خطاب اعم از شرعى و غیر شرعى از ناحیه مخاطبان بازتاب خاص دارد. در اینجا باید ببینیم که با این اعلام، پیروان در برابر این اعلامیه چه عکس العملى کردند و این دو علم بدست معتقدان به چه مرحلهاى از تکامل رسید.
ولى قبل از هر بحثى اولى است که رفع شبههاى در اینجا از خود این اعلامیه کنیم و به این قول پاسخ دهیم که مىگوید این اعلامیه قول یکى از سروران دینى است و اتّباع آن اتّباع سنّت است نه قولى برانگیخته از بسط یک فرهنگ نوپا. گرچه انتساب این قول به معصوم در نزد مسلمانها از حرمت بیشترى برخوردار است تا از ناحیه یک فرهنگ، ولى متأسفانه ملاکهاى دقیق تعادل و تراجیح ردّ این انتساب را مىنماید و نشان مىدهد که آن قولى است برانگیخته از یک فرهنگ تازه پا به حیات گذارده و مبیّن هدف و غایت آن پدیدار نوظهور اجتماعى. چه اسلام چون سلامت پیروان خود را خواستار بود در تشخیص خود این سلامت را در دو امر دید یکى سلامت «جسم پیروان» و دیگر «سلامت غیر جسم آنها» و برین «غیر جسم» مختارید، هر نام که مىخواهید بگذارید.
چون «روح» و «نفس» و چیز دیگر اینکه آیا غیر جسمى وجود دارد یا نه آن بحث طویلى است که مخالفان و موافقان جدالجو سخت دارد و از جمله مباحثى است که به ظاهر پایانى بر آن مترتب نیست که البته اسلام از جمله موافقان وجود غیر جسم است. لذا با این گزینه، اسلام بر آن رفت تا راه سلامت آن را نیز به مریدان نشان دهد. ناگفته نماند که اسلام علاوه بر پذیرش غیر جسم در اصول خود، به دو نشأت نیز اعتقاد دارد و بر آن رفته است که منادى سعادت این دو نشأت با اصول خود باشد و تاکید بر آن دارد که هرکه بر طریق علومى بیانشده از ناحیه آن رود باین سعادت دنیوى و اخروى دسترسى پیدا مىکند یعنى به سلامت محبوب هر انسان و خیر او.
و انصاف را این شعار و اعلامیهى اعلامشده او رسایى تام با هدف اسلامى دارد هدفى که اسلام در هر مرحله از مراحل پیشرفت خود در پى اشاعه آنست. بارى با این مقدمه بخوبى مىبینیم که فرهنگ اسلامى از جهت ارزشگذارى علوم غفلت نورزیده و مثل هر فرهنگ زنده کوشیده است تا آن را به مخاطبان خود عرضه دارد. حال باید ببینیم این دو علم مقبول این فرهنگ، چگونه عرضه شدهاند و متعلّمان اسلامى آن چه پیشرفتى به آنها دادهاند.
فرهنگ اسلامى در بیانیهى خود این دو علم را با بیان نام موضوع آنها معرفى کرده و گفته موضوع یکى از آن دو علم بدن انسان و موضوع دیگر دین او است. امّا از آنجا که واقفان به مباحث علمى خوب مىدانند که تشخص و تعرف موضوع علم، کافى براى وقوف به آن علم نیست. بلکه عوارض ذاتى موضوع علم شرط وقوف به علم است و تعلم علم باید مستقر بر تعلم عوارض ذاتى آن علم باشد نه شناخت موضوع آن. لذا معرفى یک علم بوسیله موضوع آن یعنى بدن انسان نه تنها شخص را واقف به آن علم نمىکند بلکه همین بدن با حیثیات متعدد مىتواند عوارض ذاتى متعددى مشخص کند و علوم چندى بوجود آورد مثلا «بدن انسان» از حیثیت صحت و مرض داراى عوارض ذاتى است غیر عوارض ذاتى که همین بدن اگر با حیثیت ورزش و ریاضت در نظر گرفته شود. لذا توصیه فرهنگ اسلامى به آموزش علم بدن چون بدین ترتیب فراگیر علم اعم مىشود و آن سلامت خاص مقابل مرض را که منظور اصلى بوده فرانمى گیرد.
بعدها درین فرهنگ علم بدن منصرف بفرد خاص آن علم شد. یعنى بدن انسان با حیثیت سلامت و مرض و مسلمان متعلم این موضوع غور در عوارض ذاتى این موضوع کرد. یعنى علم پزشکى با همین وتیره دربارهى علم دوم عمل گردید یعنى علمى که موضوع آن دین بود: چه ما مىدانیم علوم دینىاى که موضوع آن «اصول دین» است ناظر به عوارض ذاتى امرى است، غیر از علومى که موضوع آن فروع دین مىباشد و در تعلم آنها باید با این افتراق توجه شود و از این گذشته چون در جنب این مباحث دینى مسأله قول بدو نشأت نیز که اسلام قائل بوجود آنهاست خود مسائلى درباره فراگیرى علم دین مطرح مىکرد که میبایست این فرهنگ آنها را نیز بگشاید چه نشأتى که با زمان محدود خود مکلّف را تحت تکلیف مىبرد و جسم و غیر جسم او را علما و عملا مکلّف بعلومى مىکند، باو مىگوید حاصل آن در نشأت دیگر است یعنى در نشأت دیگر همین مکلّف از حاصل آنچه در آن نشأت با زمان محدود فراهم کرده ضرر یا بهره مىگیرد و خود اسلام برسایى باین رابطه، بهرهگیرى یا ضرربرى یکى از دیگرى با قول «الدنیا مزرعه الاخره» اشاره نموده است، که دیگر مسلمان بهیچ وجه نمىتواند غافل از آن باشد چه در آن نشأت دیگر سروکار یا با جهنم ابدى دارد و یا با بهشت جاویدان.
برخورد دین پژوهان اسلامى به آخرت چنان با توجه گسترده و فراخ روبرو گردید که بىشک چنین گسترشى را هیچ دینى در تاریخ ادیان نکرده است و گزارههاى اصولى و فروعى دینى اسلامى چنان جاذب افکار و اذهان افراد درخشان مسلمانان شد، که مىتوان گفت، کمتر گزارش دینى در ادیان دیگر به چنین جذابیت رسیده است. چه دانشمند بواقع دیندار و دینپژوه همواره خود را در برابر قادر مطلق چنان موظف حس مىنماید و آتش جاودان قیامت را مماس با بدن خود آنچنان لمس مىکند که مىپندارد اگر در مسألهى علمى دین به حد نهایى غور نکند و مطلبى را ارائه نماید که بقول خود استفراغ وسع در آن نکرده است، طعمهى آن آتش، جاویدان در آن سرا مىشود. البته این امر هم مخفى نماند که در طول هزار و چند ساله دین و فرهنگ اسلامى تعداد چنین دینپژوهانى از تعداد قلیل انگشتان دست تجاوز نمىکند و انصاف را چنین دینپژوهانى به مقامى رسیدهاند که جز خدابینى و قعود عند ملیک مقتدر مقامى دیگر براى آنها متصور نیست و کار و حال آنها فاصلهها از ژاژخایى و کوتهنظرى و جاهطلبى و دنیاطلبى گروه انبوه به ظاهر دینپ ژوه دارد که با حربهى مقدس دین آن مىکنند که شیاطین از آن کردهها شرم دارند بارى آن مقام عالى دینپژوهى مقامى است که جز با عمل صالح و نیت پاک با هیچ زور و زرى میسر نیست.
پزشکى چنانکه دیدیم، نه تنها از طریق فرهنگ اسلامى توصیه بلکه تکلیف شد و مسلمان نیز بخوبى به این تکلیف قیام کرد و تاریخ پزشکى اسلامى در اوراق خود نام پزشکان عالىرتبهاى را ثبت کرده است که در دوران حیات خود بسا دردها را که درمان کردهاند و بسا قراباذینها از حاصل تجربیات پزشکى خود بارث به این فرهنگ سپردهاند که نگاهى اجمالى بعدد آنها بسى شگفتىها از جهت عظمت براى ناظر آنها بوجود مىآورد و عجبا که درین وسعتکدهى تاریخ پزشکى آنچه ناظر مىبیند و به آنچه پزشک صاحب مرتبه برخورد مىکند همه با وصف ایرانى همراه مىباشند و تاریخ الحکماءهاى اسلامى چون به معرفى پیشوایان این علم مىپردازند با افتخار در صدر خود نام دو پزشک ثبت مىکنند که هر دو ایرانى مىباشند یکى حکیم زکریاى رازى و دیگرى بو على سیناى ایرانى و درین تاریخ درازناى اسلامى، هیچ طبیب دیگرى بنام پیشواى سوم هممقام این دو قائد بزرگ طب نشده است.
مثل اینکه این قوم فرهیخته ى ایرانى همچنان که این روزها قدرت و خلاقیت آنها موجب شده که بزرگترین مرکز پزشکى عالم کنونى یعنى امریکا بر خود ببالد که پزشکى عظیم امریکا بوسیله اطبّاء عالیقدر ایرانى سروسامان دارد. تاریخ پزشکى فرهنگ اسلامى نیز با همین قدرت ادعا دارد که پزشکان سرافراز ایرانى به پزشکى اسلامى سروسامان دادهاند و شگفت آنکه این سرافرازى براى قوم ایرانى تنها در طب اسلامى نیست بلکه در همه علوم اسلامى چنین سربلندى است و این سربلندى و گردنفرازى را تاریخنگار عرب ابن خلدون نیز در هفتصد سال پیش با رسایى اعلام داشته است «و لو کره الکارهون».
اساس پزشکى اسلامى بر پایهى امزجه و چهار طبع سرکش آدمى است که چون در حال تعادل باشند موجب صحت صاحب این چهار طبعاند و چون این تعادل بهم خورد مسبب درد و رنج آن صاحب طبعاند و این اصل موضوع(Postulate) طبى از مکاتب بقراطى و جالینوسى یونانى نشأت گرفته و از طریق ترجمه مستقیم از متن یونانى یا ترجمه معالواسطه از سریانى و فارسى به زبان عرب راه پیدا کرده است و کاملا با پزشکى امروز که بر پایهى میکروب و جراثیم مرضى و درمانهاى مستقر بر مواد شیمیایى آلى و غیر آلى استوار است تفاوت فاحش دارد امروزه جراحى در پزشکى با سودجوئى از وسایل و تئورىهاى پیشرفته علم فیزیک نو کارهاى حیرتانگیز بر بدن انسان مىکند که در برابر آنها تحقیقهاى پزشکى فرهنگ اسلامى یک تحقیق صرف تاریخى بیش نیست که باید در موزههاى پزشکى عرضه شود و اگر هم در مورد دردى، دستورهاى پزشکى کهن، اصابت بواقع بنماید. باید آن را وقوع یک صدفه و اتفاق دانست، نه وقوع علت و معلولى و لازم و ملزومى.
آنچه تاریخ پزشکى اسلامى نشان مىدهد از کتب گروه بقراطى تعدادى خاص به زبان عربى برگردانده شده و از کارهاى جالینوسى نیز تعدادى معین و کتاب «حشایش» دیسقوریدوس نیز با ترجمه از متن سریانى به زبان عربى درآمده است. و اى کاش این روزها، اگر بخواهند این کتابها ملحوظ نظر افتند، از زبان اصلى خود یعنى یونانى و یا از زبانى دیگر که در ترجمه آنها از یونانى به آن زبان خدشه و گمانى نرود در کشورهاى مسلمان به زبان آنها دوباره ترجمه گردند و در موزههاى پزشکى آنها گنجینه شوند تا ذخایر این خزانهها بىبهره از متون علمى دقیق نباشند.
از آنجا که فرهنگ پزشکى اسلامى پایه و اساس کار خود را بر پزشکى و طبّى دارد که در سرزمین فلسفه خیز یونان نشأت گرفته است و هر پزشک یونانى در عین التفات به مسائل پزشکى گوشهى چشمى نیز به مسائل فلسفى دارد. فى المثل جالینوس در عین اینکه پزشکى عالیقدر است در گفت و شنودهاى فلسفى نیز میداندار و میر مجلس نیز مىباشد. این مقارنت فلسفه و پزشکى در انتقال پزشکى از فرهنگ یونانى به فرهنگ اسلامى نیز حفظ شد و حتى ما مىبینیم مترجمان عالیقدر فلسفه در بیت الحکمه مأمونى پزشکان صاحبنامى چون حنین بن اسحق و ثابت بن قره و دیگران بوده اند و از مترجمان گذشته بلکه طبیبان عالیقدرى چون بو على سینا و قطب الدین شیرازى از متفلسفان بزرگ مرتبه عالم اسلامى گشتهاند و فى المثل کتاب شفاى بو على در فلسفه به همان درجه اهمیت رسیده است که کتاب قانون او در پزشکى رسیده.
این سیره یعنى چشم به فلسفه داشتن پزشک در کار پیشواى دیگر پزشکى اسلامى یعنى زکریاى رازى دیده مىشود چه او با عرضهى «قدماى خمسه» خود در فلسفه قالى و قیلى برپا کرده است و موجب شده که دین متعصبان حدّ و تعزیر روادار که فقط از دیندارى داغ و درفش مىدانند نه محبت و عشق، برپا خیزند و بر او بسختى بتازند: ناصر خسرو حجّت متعصب اسماعیلى و یمگاننشین مستنصرى در «زاد المسافرین» خود برین پزشک بالینى بسیار مجرب، متعصبانه و سخت حمله برده و غزالى شافعى او را در جملهى مشرکان درآورد. و ندانسته و نفهمیده قول به «قدمت» او را یک دلیل آشکار شرک و کفر داند پناه بر خدا از مفتى نادان و فتوىدهنده بر کفر و شرک و اجراکننده حدود و تعزیرات از روى کینخواهى و کینهتوزى!!
رازى معتقد بود که پنج «قدیم» وجود دارند و آنها عبارتند از: زمان- مکان- ماده- نفس و خدا. مخالفان کینهتوز این «قدمت» را مغایر «حدوث» گرفته و قائل به آن را شریکتراش براى خدا دانستهاند در حالى که مسأله «قدیم» مسالهایست دقیق فلسفى که ارسطو در کتاب متافیزیک خود با ارائهى آن و ارائهى قوه و فعل خیلى از مشکلات فلسفى را گشوده است و اگر در آن دقتى فلسفى شود بهیچ وجه مسأله شرکى پیش نمىآورد چه ارسطو مىگوید قدیم امریست که آن را اوّلى نیست و این امر «لا اوّل له» مادهایست که بر اثر داشتن استعداد پذیرش صور وارده بر خود مىتواند صور متعددى را على التناوب بپذیرد و در ضمن هیچگاه نمىتواند بدون صورت نیز باشد و با این صورتپذیرى هیچ اشکالى ندارد در انتقال از صورتى به صورتى دیگر این ماده محقّق عنوان حدوث و حادث گردد یعنى عنوان رافع عنوان شرک و کفر از قائل به «قدم» مضافا «قدم» و «قدیم» مثل خیلى از مطالب فلسفى هم حیثیت اثباتى دارد و هم حیثیت ثبوتى و با این تقریر «زمان قدیم» در نزد زکریاى رازى با حیثیت اثباتى واجد وصف لا اوّل له است در حالى که از حیث ثبوتى ممکن است، چنین نباشد.
زیرا این از بدیهیات فلسفى است که مدرکات بالذات عند الذهن گاه صاحب عوارضى مىشوند، که در مرحله ثبوت و خارج از ذهن واجد چنین عوارضى نمىباشند یعنى ذهن براى آنها قائل به عوارضى مىشود که در مرحله ثبوت و خارج از ذهن واجد چنین عوارضى نمىباشند. یعنى ذهن براى آنها قائل به عوارضى مىشود، که بدون آن عوارض نمىتواند آنها را بشناسد. در حالى که آنها در خارج و در تحقق نفس الامرى فاقد این عوارض ذهنى مىباشند. همه صحبتهاى کانت در فنومن و نومن تا حدى درین زمینه است چه
او مىگوید فنومنها یا پدیدارها دریافتهاى ذهنى از نومنها مىباشند که نومنها بر اثر این خصوصیات و عوارض دریافت مىشوند، نه در صورت برهنه و عارى ازین دریافتها. پس با این دید اگر اقامهى حدّ و تعزیرى در بین باشد، باید در وقتى باشد که شخص حکمى ذهنى را عین حکمى عینى امرى داند و بگوید فى المثل این قدمت انگارى ذهن من براى امرى حقیقت واقعى و ذاتى عینى ان امر در خارج است. ارسطو و بوعلى و رازى و امثال آنان آنچه مىگویند حدیث ذهن است، نه بیان واقعى نومن.
پشه کى داند که این باغ از کى است
در بهاران زاد و مرگش دردى است
اسف برین حدود و تعزیر جارىکنندگان که با خیالى و وهمى شوکران به دست بزرگاندیشانى مىدهند که
«واى اگر از پس امروز بود فردایى»
رازى شاید در بحثهاى فلسفى خود به پاى بو على سینا نرسد ولى با طرح نظریه «قدماى خمسه» خود مبدع فکریست در فلسفه و این مىرساند که این پزشک عالىتجربه کار ایرانى همچنانکه در علم کیمیا تیزاب سلطانى و الکل را ابداع کرد در فلسفه نیز مقلدوار در پى حکیمان یونانى نرفت بلکه با ابداع فلسفى خود را صاحب اندیشه اصیلى معرفى نمود.
بههرحال قوم ایرانى بخود مىبالد که تاریخ اندیشه اسلامى در یکى از رشتههاى برجسته علمى خود که سروکار با حیات انسانى دارد سالها و قرنها این رشته را در زیر دستورها و داروهاى دو کتاب معتبر پزشکى یکى «حاوى» رازى و دیگر «قانون» بو على دو فرزند اصیل ایرانى داشته است و امید آنکه تا جهان هست همیشه چنین باشد!!
منبع:
رحمانآباد، کاشانک، شمیران، زمستان 1384 شمسى، سید عبد اللّه انوار
رازى، محمد بن زکریا - مترجم: ذاکر، محمد ابراهیم، المنصوری فی الطب (ترجمه)، 1جلد، دانشگاه علوم پزشکى تهران - تهران، چاپ: اول، 1387 ه.ش.