سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://medicalhistory.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ

زندگینامه  دکتر نصرت اله کاسمی- بخش دوم

 

پس از فراغ از دارالفنون به دنبال رشته های ادبی نرفتم و رشته طب را برای ادامه تحصیل برگزیدم و وارد کلاس پ.ث.ان P.C.N (فیزیک- شیمی- طبیعی) شدم و پس از یک سال به دانشکده پزشکی و داروسازی وارد شدم. در اینجا اتفاق دیگری برایم پیش آمد که از جمله حوادث مهم و عجیب زندگانی من است

و به کلی وضع آینده مرا تغییر داد. روزی آقای ضیاءالدین مجیر شیبانی پسر مرحوم مجیرالدوله به من گفت که هفته آینده قرار است شما را به یک شخص مهمی معرفی کنم. او آقای حاج میرزا یحیی دولت آبادی یکی از رجال فرهنگی و سیاسی کشور است. در آن روز، من و ایشان در خیابان شاه آباد تهران، کوچه ظهیرالاسلام در مدرسه سادات به خدمت ایشان رسیدیم. پس از یک ساعت مذاکره با او معلوم شد در قسمت ادبیات فارسی و عربی اطلاعات وسیع دارد و هم اکنون نیز مشغول ترجمه کتاب هایی از فرانسه به فارسی است. به طور کلی از ملاقات با من اظهار خوشوقتی کرد و گفت هیچ تصور نمی کردم که جوانی در این سن علاوه بر معلومات جدیده و پیشرفت در مدارج علمی نو، از علوم قدیمه و به خصوص شعر و ادب فارسی و عربی  نیز تا این اندازه بهره مند باشد و از من خواست که هفته ای یکی دو روز با او در کارهای فرهنگی و ترجمه ای که در دست دارد همکاری کنم. پذیرفتم و یکی دو ماه به طور مرتب با ایشان کار می کردم و روز به روز درجه همکاری ما وسیع تر می شد.

روزی به من گفت خودتان را حاضر کنید تا فردا با هم به وزارت معارف برویم و شما را به وزیر معرفی کنم. دیگر در اطراف موضوع ملاقات هیچ گونه توضیحی ندادند. در موعد مقرر با ایشان به عمارت ظل السلطانی که مقر وزارت معارف بود رفتیم. پس از نیم ساعت، کمتر یا بیشتر مرا به اتاق وزیر راهنمایی کردند. آقای دولت آبادی مرا به وزیر معرفی کرد و گفت جوانی است که تازه دارالفنون را تمام کرده و وارد مدرسه طب شده است و می خواهد طبیب شود و خود را نیز برای مسابقه اعزام دانشجو به اروپا آماده می کند و چون در ظرف یکی دو ماه که با ایشان کار کردم دریافتم که در ادبیات فارسی و عربی نیز تحصیلاتی کرده و دارای قریحه و ذوق و استعداد و حافظه فوق العاده است تصور کردم برای امر مهمی که در پیش دارید وجود وی بسیار مغتنم باشد.

پس از مدتی مذاکره با آقای دولت آبادی در باب امور فرهنگی زنگ زدند و گفتند شخص منتظر وارد شود. در این موقع جوانی وارد شد با کیفی در دست که او آقای غلامعلی رعدی آذرخشی بود که با استاد دهخدا در باب لغت نامه همکاری داشت و نمونه های چاپی کتابهای ابتدایی را از مطبعه می گرفت و به نظر آقای وزیر می رساند و معلوم شد که آقای وزیر به اندازه ای به این کار اهمیت می دهد که حتی نمونه های مطبعه را شخصاً مورد بررسی و مداقه قرار می دهد.

در ضمن مطالعه نمونه آثار ارایه شده آن روز عبارتی بود به مضمون آویختن لباس از میخ یا به میخ مطرح بود و آقای وزیر می گفت به میخ درست است یا از میخ. نفهمیدم چگونه و چرا یکباره با آواز بلند از پایین اتاق گفتم به حرف اضافه است و دوازده معنی برای آن گفته اند یکی از آنها به معنی «را» است.
دهنی شیر به کودک ندهد مادر دهر   که دگرباره به خون درنبرد دندانش «به» در اینجا به معنی «را» است یعنی کودک را. بعد معانی دیگر «به» را با مثالهایی از اشعار فارسی برشمردم.
سکوت عمیقی فضای اتاق را فراگرفت و آقای وزیر شگفت زده به اطراف نگاه کرد و متوجه من شد و گفت شما اینها را می گویید؟ عرض کردم بلی. فرمود صندلی خود را جلوتر بیاورید. من هم صندلی را پیش آورده روبروی ایشان نشستم.
باز به تعجب به من نگریست و گفت اینها را در کجا فراگرفته ای؟ عرض کردم در شعبه علمی مدرسه دارالفنون و خارج از آن و پس از مذاکرات دیگری درباره زبان فارسی که از تفصیل آن خودداری می کنم جلسه خاتمه یافت و من به اتاق رییس دفتر، برگشتم و منتظر آقای دولت آبادی ماندم. در روزهای بعد آقای دولت به من گفتند: آقای وزیر شما را بسیار پسندیده و به وزارت معارف دستور داده است که وی به عنوان مسئول تنظیم و طبع و نشر کتابهای ابتدایی به خدمت مشغول شوم و زیر نظر مستقیم شخص ایشان انجام وظیفه کنم. چند روزی بعد حکمی دایر بر همین موضوع به دستم رسید با ماهی یکهزار ریال حقوق و من در ضمن تحصیل در دانشکده پزشکی به این کار نیز اشتغال پیدا کردم و ساعات کار در دست خود من بود. و فقط روزها بعد از ظهر از ساعت 4 به بعد در منزل شخصی مرحوم اعتمادالدوله به کار می پرداختم. پس از دو یا سه ماه اشتغال، کلیه کارهای مربوط به این مهم را قبضه کردم. اشخاص مختلفی در حدود سی نفر که به انواع و اقسام به این کار اشتغال داشتند و با وزیر همکاری می کردند به کنار رفتند. و کار از لحاظ انتخاب موضوعات تحریر، تنقیح و امور مربوط به خطاطی، طبع و نشر کلا برعهده اینجانب قرار گرفت. روزها مرحوم اعتمادالدوله با استاد احمد بهمنیار که یکی از ادبا و فضلای بی تظاهر زمان بود و اینجانب از ساعت چهار بعد از ظهر تا پاسی از شب در کتابخانه مرحوم اعتمادالدوله مشغول به کار بودیم. تا بالاخره شش جلد کتاب ابتدایی به اضافه یک جلد تاریخ و یک جلد جغرافیا از این کمیسیون سه نفره بیرون آمد و در دسترس نوآموزان سراسر کشور قرار گرفت. این کتابها که امروز نمی دانم نسخی از آن  وجود دارد یا نه در نوع خود از لحاظ مندرجات و کم و کیف کاغذ، خط، چاپ و صحافی بی نظیر است و اغراق نیست اگر بگویم که کتابهای سال پنجم و ششم آن زمان حتی در خور استفاده دوره دکترای ادبیات زمان حاضر نیز هست.
مدرسه عالی طب و داروسازی در ابتدا در قسمتی از ساختمان دارالفنون قرار داشت در همین موقع کتابخانه ملی و مدرسه موزیک در دارالفنون بود و ضلع غربی میدان ناصرخسرو از میدان توپخانه تا نرسیده به درب اندرون گسترش می یافت. بعدها وزارت معارف و مدرسه طب به عمارت ظل السلطان واقع در خیابان اکباتان و کتابخانه ملی در ساختمان جدید خود واقع در مجاورت موزه ایران باستان اول خیابان قوام السلطنه انتقال یافت. مدرسه طب بعدها به ساختمان سعدالدوله ابوالمله واقع در چهارراه مخبرالدوله استقرار گرفت و مدرسه دندانپزشکی نیز در آنجا تاسیس یافت و بنابراین یک مدرسه عالی نیز پی ریزی شد. در به دری مدرسه طب به همین جا خاتمه نپذیرفت و به زودی به قسمتی از بیمارستان جدیدالتاسیس مرحوم دکتر حسین معتمد در اوایل خیابان مرحوم حاج شیخ هادی نقل مکان کرد و از آنجا بود که پس از مدتی به محل فعلی دانشگاه واقع در اراضی جلالیه برای خود مکان ثابتی یافت. نخستین ساختمان دانشگاه دستگاه سالن تشریح بود که بعدها به نام مرحوم دکترامیراعلم استاد تشریح موضعی نامور شد.
دانشکده طب که تحت اداره وزارت معارف بود به ریاست دکترمحمد حسن لقمان ادهم (لقمان الدوله) اداره می شد. مدرسه را ابتدای دکترعلیم الملک فرهمندی به عنوان معاون و یک رییس دفتر و دو منشی و بایگان اداره می کردند. کتابخانه کوچکی نیز با حدود دوهزار جلد به وسیله کتابدار اداره می شد. استادان اغلب پزشکانی بودند که در بیمارستانها از طرف اداره کل صحیه سمت رسمی داشتند بنابراین معلمین مدرسه طب دو دسته بودند یک دسته عضو وزارت فرهنگ، که بیشتر دروس نظری را بعد از ظهرها به شاگردان در کلاس می آموختند و دسته دیگر پزشکان مستخدم اداره کل صحیه که در بیمارستان ها، با سمت رییس بخش یا رییس درمانگاه کار می کردند و عهده دار تعلیم دروس بالینی بودند. چون رفته رفته شماره دانشجویان سال ششم متوسطه افزایش می یافت کسانی که از شعبه علمی فارغ التحصیل شده و در امتحانات نهایی قبول می شدند بیشتر به طرف مدرسه طب و کمتر از مدرسه داروسازی و دندانسازی و مدرسه فنی استقبال می کردند. فارغ التحصیلهای ادبی هم به سوی مدرسه علوم سیاسی و حقوق رو می آوردند.
بنابراین ورود به مدرسه طب سال به سال اهمیتی به سزا پیدا می کرد و اولیاء امور را به چاره جویی واداشت که هرچه زودتر برنامه این دانشکده را از لحاظ ساختمان و وسایل هیئت علمی و بخشهای بیمارستانی توسعه بدهند و سرانجام موضوع مدرسه طب و تحصیل طب در رأس مسائل مملکتی قرار گرفت. تحصیل من در مدرسه طب و کارم در وزارت معارف دوش به دوش هم پیش می رفت و روز به روز، نفوذ و رسوخ من در امور آن وزارتخانه بیشتر می شد به طوری که در سالهای آخر مدرسه، محل حل و عقد کارهای مهم فرهنگی قرار می گرفتم و این امر به  آشنایی من با مقامات و افراد مختلف بسیار کمک کرد.
مدرسه طب در سالهای آخر از لحاظ اداری تغییراتی یافت و معاون مدرسه تغییر کرد و از طرف وزارت معارف دکتر ابوالقاسم بختیار که مردی بسیار فعال و بی پروا و دارای عقاید و برنامه های جدید بود بر سرکار آمد. بالاخره مدرسه طب به اتمام رسید و من با معدل 50/19 رتبه اول را حایز شدم و طبق مقررات مصوب به دریافت مدال درجه اول علمی نایل آمدم.
مناسبات من با کفیل وزارت معارف علی اصغر حکمت ابتدا حسنه نبود ولی بعدها به وساطت مرحوم میرزا احمدخان اشتری که از اخیار روزگار بود، مناسبات حسنه شد و ایشان بی درنگ از من خواستند که دو جلد کتاب راه خوشبختی تالیف جراح معروف فرانسوی دکتر ویکتور پوشه را که در بهداشت و اخلاق است به فارسی ترجمه کردم و به وزارت فرهنگ دستور داد که در این باب قراردادی امضاء کند. من این دو کتاب را در دوره خدمت نظام وظیفه در بیمارستان 501 ارتش انجام دادم. دو کتاب فوق دری مرسل ولی تحت اللفظ ترجمه و طبع و نشر شد و بی اندازه مورد پسند قرار گرفت و به پیشنهاد مرحوم دکتر ولی اله نصر مدیر کل وزارت معارف که از دانشمندان و بزرگان زمان بود شورای عالی معارف تصویب کرد که این کتاب جزء کتابهای بیرون از برنامه باشد و در کلیه مدارس متوسطه مورد استفاده قرار گیرد. کتاب مذکور تاکنون بیش از ده بار در نسخ فراوان به چاپ رسیده و در دسترس جوانان قرار گرفته است و اغراق نیست اگر بگویم که کمتر جوانی است که این کتاب را نخوانده و از تعالیم سودمند آن بهره نگرفته باشد.
و این نکته را هم اضافه کنم که شورای عالی معارف در همان موقع تصویب کرد که یک قطعه نشان درجه دوم علمی به اینجانب داده شود. در موقعی که اینجانب مدرسه طب را به اتمام رسانده بودم، بر آن شدم که یک مجله طب با روش بسیارعالی به طور ماهیانه منتشر کنم و چون خود به سنی نبودم که بتوانم امتیاز آن را بدست آورم، یکی از همکلاسان خود را به نام دکتر علی رشتی  را برای این کار نامزد کردم و پس از مذاکره با او از وزارت معارف تقاضای امتیاز مجله ماهانه طبی درمانی به عمل آمد و امتیاز صادر شد. یکی دیگر از همکلاسان را با نام دکتر احمد امامی به مدیریت داخلی برگزیدم و با نداشتن هیچ گونه سرمایه ای شماره اول آن را به طرزی بسیار بدیع و شیوا که تا آن زمان در ایران سابقه نداشت منتشر ساختم و مقالاتی را که به مرور و با زحمت شبانه روزی و فوق العاده زیاد از استادان و پزشکان گرفته بودم پس از آن که از لحاظ دستور زبان فارسی آنها را تصحیح و تنقیح کامل کرده بودم منتشر ساختم. شماره نخستین آن مثل توپ در محیط طبی و فرهنگی آن روز صدا کرد و تمام انظار را به خود جلب ساخت.
برای پیدا کردن شغلی که بتواند ممر معیشت باشد جز بازکردن مطب شخصی چاره ای ندیدم زیرا به عللی که نمی خواهم در اینجا به آن اشاره کنم همه درهای استخدامی را در محیط بهداری آن موقع بر روی خود بسته دیدم. با توکل کامل به خداوند متعال که همه امور را تنها و تنها به مشیت کامل و حکمت بالغه او منوط می دانستم و با پشتکارعجیبی که گوهر اصلی خصلت و جوهر واقعی فطرت من است به کار مطب پرداختم و در خیابان جلیل آباد برابر اداره پارک بدایت ساختمانی را که به مبلغی ماهیانه بیست و پنج تومان اجاره کردم و به طریقی زیبا آراستم. مطب دارای یک تالار بزرگ و سه اتاق کوچک بود که به دفتر کار و معاینه و اتاقهای انتظار اختصاص یافت و رشته کار طب عمومی و بیماریهای مقاربتی و ساعات کار از صبح ساعت 8 تا ظهر و از 2 بعدازظهر تا پاسی از شب گذشته بود. مراجعه کنندگان البته فراوان نبودند ولی از حق الزحمه اندکی که می پرداختند و از 10 تا 20 ریال تجاوز نمی کرد زندگانی من اداره می شد. مجله درمان رفته رفته جای خود را باز کرد و مورد توجه پزشکان و دانشجویان و به خصوص پزشکان جوانی شد که می خواستند خود و معلومات و تخصص خود را عرضه بدارند و مجال و موقع مناسب و مساعد نمی یافتند. کم کم بحثهای پزشکی و مقالات انتقادی نیز در صفحات مجله خودنمایی می کرد و متولیان را که از دور ناظر جنبش منظم و مرتب این ماهنامه بودند به اندیشه فرو برد و به انحاء مختلف بر آن شدند که راه درستی پیش گیرند تا بتوانند به طریقی این مجله و بالنتیجه مرا در دایره نفوذی خود بکشند و یکی دیگر از پزشکان آزاد را در زمره سرسپردگان خود قرار دهند. حق اشتراک مجله درمان در سال مبلغی ناچیز بود و از یکصد ریال تجاوز نمی کرد و به هیچ وجه برای هزینه طبع و نشر کفایت نداشت و به ناچار هر ماه مجبور بودم همان درآمد ناچیز مطب خود را به این کار اختصاص دهم. ولی هنوز سال اول به اتمام نرسیده بود و دوازده شماره انتشار نیافته بود که بنگاه های دارویی و نمایندگان خارجی آنها در ایران به این مجله منحصر به فرد متوجه شدند و با دادن آگهی های ماهانه بنیه مالی مجله را قوت بخشیدند. اسلوب جدی و روش محکم مجله در تنظیم مقالات و انتخاب نویسندگان و احتراز از هرگونه انحراف و استثناء و اعمال نظرهای شخصی موجب شد که روز به روز وضع مجله و گردانندگان آن بیشتر مورد توجه قرار گیرد. در این زمان، در تهران یک انجمن پزشکی به نام انجمن پزشکان تهران با اجازه و پروانه مخصوص وجود داشت که گروهی از پزشکان تحصیلکرده خارج آن را اداره می کردند و به طور خیلی محرمانه مقرر داشته بودند که پزشکان دیپلمه ایران در آنجا عضویت پیدا نکنند و تنها کسانی که از منابع خارجی گواهی دارند در آنجا عضویت داشته باشند.
ریاست این انجمن به عهده دکتر حبیب عدل بود که تنها متخصص پرتوشناسی در آن زمان به شمار می رفت و ریاست بخش پرتوشناسی بیمارستان دولتی (ابن سینای فعلی) را برعهده داشت و به جراحی گوش و گلو و بینی نیز می پرداخت پزشکی بود. شخص او نسبت به این مجله و گرداننده آن که به طور جدی و منظم کار می کرد حسن ظن پیدا کرد و طی یک دو جلسه مذاکره پیشنهاد کرد که به جای این مجله یک مجله پزشکی دیگر به نام مجله انجمن پزشکان ایران نشر شود مشروط بر اینکه مندرجات هر شماره زیر نظر نمایندگان این انجمن باشد و اینجانب هم بتوانم در انجمن مزبور شرکت داشته باشم.
مجله درمان سال اول را با توفیق کامل به پایان رساند و به سال دوم وارد شد. در این مدت علی اصغر حکمت به سمت کفالت وزارت معارف به تهیه و تدارک مقدمات تأسیس دانشگاه بود و روز و شب به کار می پرداخت. قطعه زمینی از اراضی جلالیه را که در شمال تهران قرار داشت از آقای اتحادیه از قرار متر مربعی 15 ریال خریداری کرد و نخستین ساختمان دانشگاه را که سالن تشریح بود در آن جا پی ریزی کرد و رفته رفته دانشکده پزشکی را بیمارستان دکتر حسین معتمد به مقر فعلی خود انتقال یافت. در جریان این انتقال که مدتی به طول کشید اینجانب با علی اصغر حکمت همکاری نزدیک داشتم و نخستین جزوه مربوط به تاسیس دانشگاه جدید را تنظیم و به طبع رسانیدم که بسیار مورد توجه ایشان قرار گرفت، با عنوان راهنمای دانشکده پزشکی.
پس از تصویب قانون تاسیس دانشگاه از مجلس شورای ملی صدور احکام معلمین با عناوین و رتبه های جدید شروع شد و اینجانب نیز طبق حکمی در تشکیلات جدید دانشگاه به سمت دانشیار بیماریهای عمومی و رییس کتابخانه و انتشارات دانشکده پزشکی منصوب شدم و پس از مدتی انتظار برخلاف آنچه رییس اداره کل صحیه به دستور متولیان روز گفته بود اولین شغل رسمی آموزشی خود را در دانشگاه به دست آوردم. در آن موقع دانشکده پزشکی و داروسازی و دندانپزشکی طبق قانون تاسیس دانشگاه اداره می شد و معاونت آن برعهده آقای دکتر جواد آشتیانی قرار داشت که از تحصیلکردگان دانشکده پزشکی پاریس بود و مدتها نیز با سمت بازرس و مشاور تحت نظر آقای حسین علاء سفیر کبیر ایران و رییس دانشجویان اعزامی به خارج انجام وظیفه می کرد و پس از آمدن به ایران مدتی به ریاست تعلیمات عالیه گماشته شده بود و بعدها با اختیار کامل به معاونت دانشکده پزشکی و داروسازی و دندانپزشکی منصوب شد.
اولین برخورد من با ایشان در ساختمان بیمارستان معتمد بود و از این که آقای حکمت بدون مشورت با او چنین حکمی را برای من صادر کرده اند سیمای راضی نداشت ولی پس از یکی دو ماه اشتغال علاوه بر امور کتابخانه و نشریات، کلیه امور اداری این سه دانشکده در قبضه اختیار من قرار داشت و دکتر آشتیانی بدون مشورت و دخالت من به کوچکترین کاری دست نمی زد و بارها از انتخاب من از آقای حکمت تشکر می کرد و به مرور و با همکاری یکدیگر تجدید سازمان علمی این سه دانشکده را شروع کردیم و حصاری را که به دور این سه مؤسسه از لحاظ ورود نسل درس خوانده و جوان فعال کشیده شده بود، در هم شکستیم. و در هر فرصت مساعد و مجال مناسب که پیش آمد یکی از پزشکان جوان متخصص در رشته ای از پزشکی را به این مؤسسات وارد کردیم و در کنار استادان قدیمی قرار دادیم. مثلا دکتر حبیبی گلپایگانی را که در رشته جنین شناسی و بافت شناسی و آسیب شناسی تخصص داشت در رشته مربوط به خود که دکتر فلاتی آن را تدریس می کرد جا دادیم و آقای دکتر نعمت الهی را در رشته فیزیولوژی در کنار مرحوم دکتر حکیم اعظم و آقای دکتر حسین سهراب را به جای آقای دکتر رسولی آقای دکتر اسداله شیبانی را به جای آقای دکتر مؤتمن و امثال اینها.
آهسته آهسته سیمای اعضاء موسسه عالی دگرگونی یافت ولی چون نفوذ و سلطه متولیان از لحاظ  تشکیلات مملکتی فوق العاده قوی بود به هیچ وجه حاضر نمی شدند که چنین تغییرات شگرفی به عمل آید و آینده تاریک را پیش بینی می کردند. به انواع و اقسام کارشکنی می پرداختند تا بتوانند وضع را به کلی عوض کنند و دوباره کار حلقه انحصارطلبی خود را تنگتر سازند. در این موقع آقای حکمت از وزارت فرهنگ کنار رفت و آقای دکتر اسماعیل مرآت یکی از صاحب منصبان وزارت معارف که مدتها سرپرست دانشجویان اعزامی در فرانسه بود و معاونت آقای حسین علاء را در آنجا داشت به سمت کل وزارت فرهنگ منصوب شدند. ایشان در بست و شش دانگ در حلقه انقیاد و اطاعت گروه متولیان بودند. بنابراین اگرچه دکتر آشتیانی و من در دانشکده پزشکی باقی ماندیم ولی اقدامات و پیشرفتهای اصلی تقریبا متوقف ماند و یا به کندی پیش می رفت و تغییرات دانشکده پزشکی و داروسازی و دندانپزشکی ناقص ماند. البته این کار مدتی به درازا کشید و سرانجام آقای پروفسور شارل ابرلین استاد کرسی آسیب شناسی دانشکده استراسبورگ که علاوه بر تبحر و تبرز در رشته خود به این گونه امور سازماندهی نیز وارد بود انتخاب و به تهران آمد و منتظران و مترصدان یکباره چشم خود را گشودند و خود را در برابر امری انجام یافته دیدند و آن حضور شاخص یک مستشارعالی مقام خارجی برای تجدید سازمان سه موسسه عالی آن وقت بود.
البته این حقیقت را در اینجا ذکر کنم که از مدتی قبل از آمدن پروفسور ابرلین به ایران اصلاحات دانشکده پزشکی شروع شده بود و آن از زمانی بود که آقای دکتر جواد آشتیانی به معاونت دانشکده منصوب شده و برنامه اصلاحی خود را به مرور شروع کرده بود. پس از آمدن من به دانشکده و مدتی بعد از آن که ایشان از هر حیث نسبت به من اعتماد و اعتقاد فوق العاده پیدا کرد با همکاری یکدیگر و تائید مؤکد آقای حکمت وزیر فرهنگ این اصلاحات سرعت و وسعت فوق العاده پیدا کرد و راه برای ورود پزشکان جوان تحصیلکرده و متخصص و به کار پرداختن آنها در رشته های مختلف تدریس در دانشکده باز شد.
به طوری که در زمان آمدن پروفسور ابرلین قسمتهای مهمی از تعلیمات نظری دانشکده به وسیله پزشکان جوان مانند پروفسور عدل، دکتر حبیبی، دکتر نعمت الهی، دکتر وکیلی، دکتر سهراب، دکتر شیبانی، دکتر انصاری، دکتر مافی، دکتر شرقی، دکتر نظامی، دکتر سرخوش و امثال ایشان اداره می شد.
ولی البته هنوز شبکه قدرت متولیان سابق در همان استحکام باقی ماند. دکتر آشتیانی و من تمام وقت و حواس خود را در راه پیشرفت این اصلاحات به کار بردیم و در کمال احتیاط کوشیدیم که درهیچ قسمت تندروی نشود و کار با نرمی پیش رود. ولی مشکل اساسی که در حقیقت شاه گره اصلاحات بود، کماکان باقی بود و برای گشودن آن راه حلی آسان و زود به چشم نمی خورد. این مشکل اساسی عبارت از تامین تعلیمات بالینی دانشجویان بود که بی آن تحصیلات پزشکی ابتر و همه اقدامات و زحمات صفر بود. این تعلیمات بالینی که اساس آموزش پزشکی است باید در بخشها و درمانگاهها و آزمایشگاههای بیمارستانها انجام گیرد و دانشجویان در سر بالین بیماران آن را از استادان و پزشکان مجرب کار آزموده متعهد و مسئول بیاموزند درحالی که این بیمارستانها هیچکدام در اختیار دانشکده پزشکی نبود و رؤسای بخشها و درمانگاه و پزشکان مربوط در استخدام وزارت خانه دیگری بود (اداره کل صحیه وزارت کشور) و بنابراین هیچکدام خود را موظف نمی دانستند که به دانشجویان دانشکده پزشکی آموزش لازم را بدهند. از این رو مسئله آموزش بالینی که اساس کار بود معوق بود. گشودن این گره و حل این معضل دو راه داشت یکی آنکه دانشکده خود بیمارستانهای مجهزی ایجاد کنند که متعلق به خود او باشد و پزشکان مستخدم موظف باشند که برنامه دانشکده را اجرا کنند. دیگر این که کلیه بیمارستانهای موجود در تهران در اختیار دانشکده پزشکی قرار گیرد و تحت اداره و مسئولیت رییس دانشکده پزشکی باشد.
راه حل نخستین به نظر نه تنها دشوار بلکه محال بود زیرا هم بودجه مالی هنگفت می خواست و هم سالها طول می کشید که چنین دستگاه هایی ساخته و پرداخته شود. راه حل دوم هم دشوار بود و احتیاج به تصمیم مقامات عالی مملکت یا تصویب و گذراندن لایحه قانونی مخصوصی داشت.
به هرحال پس از رفتن آقای حکمت از وزارت فرهنگ و آمدن آقای اسماعیل مرآت به جای او جریان اصلاحاتی را که دکتر آشتیانی و من در دانشکده پزشکی پیش برده بودیم به مشکل برخورد، زیرا آقای مرآت به دسته متولیان تمایل بیشتر داشت و دیگر پیشنهادهای اصلاحی که از طرف ما عرضه می شد و متضمن ورود چهره های تازه به دانشکده و کنار گذاشتن چهره های کهنه از دانشکده بود فوری عملی نمی شد. سرانجام نیز به این مرحله پیوست که بنا به اعمال نفوذ همان متولیان آقای دکتر آشتیانی از سمت معاونت برکنار شد و حکم انتظار خدمت برای من صادر شد و دانشکده به وسیله معاون جدیدی که از زمره سرسپردگان دسته متولیان بود به کار خود ادامه داد.
پس از ورود پروفسور ابرلین همان دسته متولیان او را از اطراف احاطه کردند و سدی غیرقابل نفوذ به دور او کشیدند تا از دسته اصلاح طلبان کسی با او تماس حاصل نکند و قانون اصلاحاتی را که باید به مجلس پیشنهاد شود به آن گونه که منظور دارند تنظیم شود.
پروفسور ابرلین مدتی پس از ورود و در نتیجه رسوخ و نفوذ برخی از اصلاح طلبان در این سد و تماس با وی و به دستیاری هوش جبلی خود به کنه مطلب پی برد و وضع حاضر مملکت را از لحاظ پزشکی و بهداشتی و بهداری دریافت. بنابراین با تصمیم قوی و تند از نیمه راهی که برای او گذاشته بودند و او را به سرعت در آن به جلو می بردند برگشت و به سوی راهی که به معیت اصلاح طلبان منتهی می شد به راه افتاد. سد شکافته شد و پروفسور ابرلین در مدتی اندک با یکایک پزشکان جوان بیرون از اداره دانشکده تماس گرفت و از میان این گروه چند تن را به عنوان مشاور خود برگزید و طرح قانون بازسازی دانشکده پزشکی و داروسازی و دندانپزشکی آماده شد که به وزیر معارف داده شود و او پس از تصویب هیئت دولت به مجلس برد.
مسئولان در این موقع یکباره متوجه خطر شدند و از تمام وجوه و طرق ممکن به مبارزه برخاستند تا این کار را به تعویق اندازند و یا به هم بزنند. در این مدت پروفسور ابرلین روزانه با چند تن از پزشکان به طور آزاد مصاحبه می کرد و ضمن مصاحبه به ارزشیابی افراد می پرداخت و در یادداشتها و ورقه هایی که برای هریک تهیه می کرد ضمن ثبت سوابق نظر شخصی خود را ثبت می کرد و مقام و شغلی را که بعدها باید به او رجوع شود درنظر می گرفت.
بعدها که مرا به ظرافت طبع و نظر شخصی و ارزشیابی خود به سردبیری انتخاب کرد و روزانه به طور منظم با او همکاری می کردم همه این سوابق و اوراق در دسترس من گذاشته شد و من در کمال امانت بی آنکه با حدی نظرات شخصی پروفسور ابرلین را بگویم آنها را محفوظ نگاه داشتم و کسی موفق نشد که به این ماخذ دست یابد. طبق تشکیلات جدید آقای دکتر آشتیانی که قبلا از معاونت برکنار شده بود به سمت استاد کرسی بهداشت و بازرسی کل بیمارستانها و من که قبلا به مدت کوتاهی بدون هیچ علت موجه فقط به نظر شخصی مرآت منتظر خدمت شده بودم به سمت دانشیار کرسی بیماریهای همگانی و تجربی و سردبیر دانشکده پزشکی و داروسازی و دندانپزشکی منصوب شدم.
طبق سازمان جدید، دانشکده پزشکی دارای چهل کرسی و دانشکده داروسازی دارای دوازده کرسی دانشکده دندانپزشکی دارای هشت کرسی و کلیه دانشیاران بیست تن بودند که تعلیمات نظری را تامین می کردند و کلیه بیمارستانهای موجود در تهران با بودجه مصوب به دانشکده پزشکی منتقل می شد و تحت اداره مستقیم رئیس دانشکده پزشکی قرار می گرفت و این امر آن شاه گره مشکلی را که به آن اشاره کردم یکباره گشود و تمام بخشهای بالینی بیمارستانها در دسترس دانشجویان قرار گرفت و هر ساله طبق برنامه مصوب این دانشجویان از طرف دانشکده برای مدتهای معین به بخشها و درمانگاهها که جنبه آموزشی داشته تقسیم می شدند و پزشکان بیمارستانها که از این به بعد مستخدم رسمی دانشکده بودند موظف به پذیرش آنان و تدریس بالینی بودند و این مشکل چندساله که حلش به نظر محال می آمد بدین طریق گشوده شد.
پزشکان بیمارستانها با سمت رئیس بخش و رئیس درمانگاه با حق آموزش و رئیس درمانگاه های ساده احکام خود را دریافت داشتند. از این پس کار آقای پروفسور ابرلین و من تهیه و تنظیم آئین نامه های متعدد و متنوعی بود که به مرور با اتکا به قانون مصوب از طرف ایشان تهیه و پس از تصویب شورای دانشکده ترجمه و منتشر می شد.
انتخاب دستگاه اداری نیز از رؤسا و معاونین دانشکده ها و بازرسان کل بیمارستانها و دارویی و مدیر کل اداری و مالی نیز طبق آیین نامه ها و ضوابط مدون و مضبوط صورت می گرفت و بدین طریق سازمان نوین دانشکده پزشکی و داروسازی و دندانپزشکی با یک عده پزشکان جوان تازه نفس و متخصص که هر یک از آنها در رشته خود اهلیت داشتند تشکیل شد و آموزش نظری و عملی و بالینی در قالبهای محکم و مستقل خود جای گرفت. توجه مقامات مملکتی به جوانانی که از شعب علمی دانشکده ها فارغ التحصیل می شدند و به سوی دانشگاه هجوم می آوردند و برای پزشکانی که در مراکز پزشکی مختلف دنیا مشغول گذرانیدن امتحانات خود بودند و برای خدمت به کشور به ایران می آمدند همه راههای پیشرفت و تحصیل و تکمیل و ترقی را بدون فراز و نشیب مهیا کرد.
علاوه بر کارهای سردبیری در سه دانشکده نیز تدریس می کردم. در دانشکده پزشکی غدد درون ریز و بیماریهای مربوط به آن در دانشکده دندانپزشکی و داروسازی بیماریهای عمومی و بهداشت. بعدها که آقای دکتر قاسم غنی استاد کرسی تاریخ و اخلاق پزشکی با سمت های دولتی به خارج رفت کفالت کرسی او به تقاضای خود او در مدت ماموریت برعهده اینجانب واگذار شد.
اینجانب در تمام مدت اشتغال حتی در مواردی که بعدها به سمت وکالت مجلس و وزارت و قائم مقامی مدیریت عامل سازمان خدمات اجتماعی بودم ساعتی از تدریس خود غفلت نمی کردم و تنها لذت من موقعی بود که در تالار بزرگ مرکزی دانشکده پزشکی در میان جمع کثیری از دانشجویان به تدریس اشتغال می ورزیدم و چون خداوند علاوه بر حافظه قوی نیروی تقریر شایسته ای نیز به من داده بود در مدت یک ساعت و بعضی اوقات بیشتر که بدون یادداشت در موضوعات دقیق این رشته مشکل پزشکی سخن می گفتم مستمعان خسته نمی شدند و از مشاهده برق نگاه های نافذ چشمان و چهره شکفته آنان به سر شوق بودم و پایه و مایه سخن به خصوص در شرح عملی هرمنهای مختلف بدن و بالا و پائین رفتن عیار آنها در خون و تقابل و تضاد و یا تحریک و تقویت آنها در یکدیگر و اثرات ناشی از آنها در بیماران، اوج می گرفت.
در تمام مدت ماموریت نخستین ابرلین که نزدیک سه سال طول کشید همکاری من با او ادامه یافت. در نامه ای که به خط خود به اینجانب نوشته و هنوز آن را نگاه داشته ام این عبارت به چشم می خورد: که اگر همکاری صمیمی شما نبود من در تجدید سازمان دانشکده پزشکی و داروسازی و دندانپزشکی توفیق نمی یافتم و این نامه برای من بزرگترین سند حسن خدمت به پزشکی در کشور است. سازمان نوین دانشکده پزشکی و داروسازی و دندانپزشکی، این شالوده محکم و متکی به قانون مصوب برای دانشگاه تهران نمونه و سرمشق قرار گرفت و به همه دانشکده ها تسری یافت و رفته رفته پایه استقلال اداری و مالی دانشگاه تهران نهاده شد. و هیئت علمی این دستگاه از لحاظ استخدامی اطمینان و امنیت خاطر یافته که دیگر هوس سیاسی دولتها قرار نمی گیرند و سرنوشت آنان به قوانین و آئین نامه های موضوعه خودشان بستگی دارد. ولی با کمال تاسف رفته رفته سیمای مهیب و چهره مخوف و هیکل مخرب تقدم روابط بر ضوابط و تقدیم مفضول بر فاضل هویدا شد و حتی عده ای از استادان برای نخستین بار با امضای وزیر فرهنگ از کار برکنار شدند و انتخاب روسای دانشکده ها و رییس دانشگاه که طبق موازین قانونی و در نهایت دقت انجام می گرفت دستخوش تزلزل و اغتشاش شد..
و اما درباره چهره ادبی هر وقت مجالی دست می داد به زمینه های ادبی اقبال می کردم پس از تحصیل مقدمات عربی و ادبی تقریبا اغلب متون شعر و نثر زبان فارسی را خوانده و بررسی کردم و به تحریر مقالات و سرودن اشعار آثاری از خود باقی گذاشتم که در اغلب مجلات وزین ادبی زمان منعکس است. در این مدت چنین پیش آمد که بنا به تقاضای یکی از دوستان زمان تحصیلی و «آقای مرتضی نوریانی» بنیاد نیکوکاری نوریانی را پایه گذاشتند و شش سال بعد دبیرکلی بنیاد را برعهده داشتم و ماهنامه تحقیقی گوهر به مدت شش سال و 72 شماره به مسئولیت اینجانب انتشار یافت و پانزده کتاب از متون فلسفی و تاریخی و عرفانی تحصیح و چاپ شد. برای هرکدام مقدمه ای مستوفی نوشتم که امروز از جمله آثار و کتب معتبر به شمار می رود.
به مدت شش سال چند جلد کتاب از فرانسه به فارسی در باب بهداشت و اخلاق ترجمه کردم که تاکنون هریک بیش از پنج یا شش بار تجدید چاپ شده است. دو جلد کتاب «علم الغدد» غدد مترشحه داخلی و بیماریهای آن برای دانشگاه نوشتم چندین جزوه شعر. امواج، مهر مادر، مظهر العجایب، نور خدا در غار حراء و وظایف انجمن های ادبی نشر دادم.
در مدت سی سالی که در دانشکده پزشکی بودم، علاوه بر ایجاد ماهنامه دانشکده پزشکی که به صاحب امتیازی و مدیریت من ماهانه از طرف دانشکده انتشار می یافت به ایجاد کمیسیونی مرکب از عده ای از استادان برای وضع معادلهای فارسی لغات و مصطلحات پزشکی تاسیس کرده بودم که سالها ادامه داشت. بیشتر معادلهای فارسی که اکنون در زمینه پزشکی معمول شده است و رواج دارد حاصل کار این کمیسیون بود.
همین کار را نیز در بنیاد نیکوکاری دنبال کردم و در آنجا نیز کمیسیونی برای تعیین واژه های پزشکی انتخاب و به کار مشغول شد و شمار بسیاری از لغات وضع شد که در ماهنامه پزشکی بنیاد مرتبا درج و در اختیار پزشکان قرار می گرفت. پس از انقلاب چون وضعیت مغتنمی دست داد با وجود خستگی مفرط بر آن شدم که یک واژه نامه پزشکی کامل تالیف کنم که در نوع خود کار نو باشد و برای تهیه فرهنگ های پزشکی برنامه و اساس قرار گیرد. برنامه را تنظیم و روز و شب تنها به کار پرداختم. این کتاب به نام فرهنگ پزشکی شامل کلیه لغات و مصطلحات است هر واژه به زبان فرانسه و با تعیین این که اسم مذکر و مؤنث یا صفت است و ریشه آن از یونانی یا لاتینی و معادل به زبان فارسی متعارف نوشته شده و بعد شرح بیماری به طور مختصر ولی جامع آمده است. این کتاب چهار جلد خواهد بود که تا کنون دو جلد در دو هزار صفحه آماده طبع است.
اما در باب سبک شعر من در نتیجه تتبع و تحقیق در دواوین شعرا و سبک و اسلوب سخن سرائی آنها بالطبع به اقتضای از آنان چون انوری، خاقانی، ناصرخسرو، سنایی و فرخی قصایدی ساختم که به قول معروف جزء قصیده سرایان سبک خراسانی یا ترکستانی مرا شناسانیده و درآورده است. البته یک مثنوی به نام داستان یوسف به سبک حدیقه سنایی ساخته ام که امیدوارم موقع مناسب در آینده برای چاپ آن پیدا شود.
دو شعر از آن مثنوی را در اینجا می آورم:
بازی ظلــــــم بازی شوم است              برد ظالــم به سود مظلوم است
این سخن هم مثل بدوران است            ظلم، ناقوس مرگ شاهان است
و خدا را شکرگزار و به الطاف بی دریغ او سپاسگزارم که در این خدمت عظیم و جهاد مقدس که تعیین کننده سرگذشت قسمت مهمی از فرهنگ عالیقدر نامدار ایران است این ناچیز به نوبه خود سهمی بسیار کوچک داشتم که امروز برای من جزء مفاخر و سرافرازی محسوب می شود


[ پنج شنبه 93/9/6 ] [ 8:53 عصر ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 277
بازدید دیروز: 146
کل بازدیدها: 446484