زندگینامه بهاء الدوله رازی پزشک دوره صفوی
(بر اساس کتاب طب در دوره صفویه)
من کتاب بهاء الدوله را موثقترین و معتبرترین مرجع استناد تاریخ پزشکى دوره صفویه مىدانم و کتاب او را، که تنها کتابى است که از وى در دست داریم، یکى از بهترین و جالبترین کتب درسى پزشکى مىدانم که تا به امروز نوشته شده است.
این کتاب خلاصة التجارب (و یا خلاصة الحکمت) نام دارد. اسم کامل نویسنده محمد حسین نوربخشى پسر میر قوام الدین است. تا چند سال قبل رسم بر این بود که به افراد سرشناس لقب مىدادند، رسمى که موجب انباشته شدن خزانه شاه مىگشت. پس از آن که کسى لقب مىگرفت، دیگر او را به نامى که داشت نمىخواندند و براى این کار لقب او را مىگفتند، براى مثال همین شخص را به جاى آنکه محمد حسین بهنامند، بهاء الدوله که لقب او بود مىنامیدند.
بهاء الدوله در طرشت که آنوقتها از دهات شهر رى، موطن دانشمند معروف رازى، بود و اینک جزئى از تهران است متولد شد. برادر او نیز پزشک بود و خودش فرزندان چندى داشت، ممکن است یکى از پسران او همان کسى باشد که در سال 925 در تهران موجب کشته شدن شاعرى به نام امید در نزاعى که «به تحریک قوام الدین نوربخشى» درگرفت گردید.
تمام اطلاعات ما از بهاء الدوله محدود به مطالبى مىشود که مىتوانیم از کتاب خودش استنساخ کنیم. از روى مطالب این کتاب معلوم مىشود که او شهر رى را ترک گفته و به دربار سلطان حسین پسر بایقرا در هرات رفته است. سلطان حسین هم بین سالهاى 877 تا 908 میلادى سلطنت مىکرد. دربار این پادشاه یکى از مراکز بزرگ تجمع علما و دانشمندان آن عصر محسوب مىگشت کما اینکه فلورانس در زمان مدیچى » و گرگان و غزنین در زمان ابن سینا نیز چنین بودند، و اینک هرات، این شهر کوچک کوهستانى شمال شرق ایران دانشمندان، اطباء شعرا و بسیارى از بزرگان علم و ادب را در خود جا داده بود.
سلطان حسین از اعقاب تیمور لنگ و از پادشاهان سلسله تیموریان بود، سلسلهاى که اگرچه اینک راه زوال در پیش داشت کماکان رقیبى براى دربار شاه صفى محسوب مىگشت، اما برغم یک چنین رقابتى، پادشاهان صفویه بیش از آنکه با تیموریان خصومت بورزند با عثمانىها دشمنى داشتند. چه بههرحال تیموریان نیز شیعه بودند.
سرانجام روزى فرارسید که شاه اسمعیل به هرات حمله کرد و آن خطه را جزئى از قلمرو ایران نمود. ما مىدانیم که بهاء الدوله پزشک سلطان حسین بود اما این را نیز مىدانیم که او اعظم پزشکان دربار این پادشاه نبود چه شخص دیگرى وجود دارد که بهاء الدوله در کتاب خود از وى به نام «استاد» نام مىبرد و یادآورى مىکند که در تامین سلامت سلطان از وى نظرخواهى مىکرده است.
دربابرنامه که بزرگترین منبع اطلاعاتى ما از دربار سلطان حسین پسر بایقرا مىباشد نوشته شده است که درد نقرس مزمن سلطان اغلب چنان شدید بود که مانع از نماز خواندن او مىگردید و این گفته منطبق با نوشتههاى بهاء الدوله است که مىگوید:
«در ایامى که در هرات بودیم سلطان حسین میرزا از درد نقرس رنج مىبرد و با وجود آنکه درد او بسیار شدید بود اصرار داشت تا مسافرت لازمى را انجام بدهد. او از ما خواست تا مسهلى تجویز کنیم اما این کار نه موجب اجابت مزاج او شد و نه آنکه درد او را برطرف ساخت، و پس از آنکه یک منزل راه پیمودیم حکیمباشى را فراخواند و از وى خواست تا مسهل قوىترى تهیه کند و اعظم اطباء نیز چنین کرد و پس از آن مزاج سلطان ده تا پانزده بار اجابت کرد، و پس از بار هفتم دفع همراه با خون بود که به اندازه یک لگن پر از وى دفع مىگردید و اعظم اطبا از مشاهده آن سخت دلواپس گردید.
در آن ایام چنین اتفاق افتاده بود که پزشکى هندى در دربار مىزیست لذا او را نیز فراخواندیم و همه راى بر این دادیم که باید به سلطان زرنباد، قهوه سردوشیر ترش شده همراه با ترپلو داده شود، پس از آن حکیمباشى دست و پا و شکم سلطان را با پیه مالش داد، به این ترتیب سلامت را به وى بازگرداند.
نقرس سلطان حسین به احتمال قوى در اثر افراط در شرابخوارى بوده است زیرا او شش هفت سال پس از رسیدن به سلطنت شرابخوارى را شروع کرده و در طى چهل سالى که بر خطه خراسان حکمرانى کرد یک روز نبود که پس از نماز صبح شراب نیاشامد، اما هرگز سحرگهان به این کار مبادرت نمىورزید قاعدتا باید آب و هواى ایران نقرسآور باشد. بعد از صفویه قاجاریه بر سر کار آمد و در این خانواده حتى یک نفر وجود نداشت که بیش و کم به این بیمارى مبتلى نباشد و از آن شکایت نداشته باشد.
اگرچه مقر زندگى بهاء الدوله شهر هرات بود، اما او مسافرتهاى زیادى انجام داد زیرا مىبینم از مواردى یاد مىکند که در استراباد (گنبد قابوس فعلى)، همدان، عراق (اراک فعلى) و رى به درمان آنها پرداخته است اما در نوشتههاى او اسمى از اصفهان و شیراز برده نشده است و ما شکى نداریم که او به علل سیاسى از مسافرت به این نواحى خوددارى کرده است.
از زندگى خصوصى این طبیب اطلاعات ما بسیار کم است. خود او مىنویسد که ازدواج کرده و داراى برادرى مىباشد که او هم طبیب است. این را هم مىدانیم که در زمان او وبا در هرات شیوع پیدا کرد و تمام اعضاى خانواده بهاء الدوله شهر را ترک کردند اما خودش در شهر ماند و باین بیمارى مبتلا نگردید. بهاء الدوله همچنین به بیمارىهاى جزیى که به آنها مبتلا شده است در کتاب خود اشاره مىکند و مىنویسد که از یک سو هاضمه مزمن رنج مىبرد و هنگامى که در رى بود به امتلاى معده و سپس به درد ناحیه زیر معده در سمت راست (که دقیقا با درد ناشى از آپاندیسیت مطابقت دارد) مبتلا گردیده است.
آنچه در نوشته هاى این شخص بیشتر جالب توجه مىباشد این است که خود و تمام اعضاى خانوادهاش در هرات به سیاهسرفه مبتلا مىشوند و او خود را با گرد زنجبیل درمان مىنماید. در آن ایام بیمارى مزبور هنوز در اروپا ناشناخته بود و اولین کسى که در اروپا راجع به آن مطلبى نوشت بیلو «7» بود. بیلو در سال 1578 (986 ه. ق) در کتاب خود موسوم بهConstitutio Aestiva از این بیمارى به نامQuinta اسم مىبرد و صد سال بعد یعنى در سال 1658 (1068 ه. ق) هم ویلیز «به شرح آن مىپردازد، درحالىکه بهاء الدوله صد سال زودتر از بیلو به شرح این بیمارى پرداخته و درباره آن چنین نوشته است:
«در هرات دو نوبت هوا تعفنى اندک پیدا نموده بود و مولد سرفه عام شد بىنزله و به مرتبه بود زور سرفه که منقطع نشدى تاقى نیامدى و ضعف نکردندى، و اطفال بیهوش مىشدند و بسیار مردم از کوچک و بزرگ تا به همین غشى و زور سرفه هلاک شدند در کرت اول، و آخر الامر زنجبیل خام سوده در آب گرم حکیمى هندى فرمود که آشامیدند و هر روز یک مثقال و بیشتر، و اکثر بدین علاج صحت یافتند و در کرت دوم کمتر مردند» .
بدون شک بهاء الدوله را باید پزشکى دانا و مبتکر دانست زیرا او نه تنها اولین کسى است که بیمارى سیاهسرفه را شرح داده بلکه اولین کسى نیز مىباشد که راجع به زکام هاى ناشى از حساسیت نسبت به گرده گلها مطالبى نوشته است و این کار او سالها بعد در اروپا انجام گرفت و بوتالو » در سال 1565 (973 ه. ق) مطالبى در این زمینه نوشت.
ناگفته نباید گذاشت که برطبق شواهد موجود رازى نیز در یکى از کتب خود که از بین رفته است راجع به این دو بیمارى بحث کرده است.
بهاء الدوله مىبایست متون کهن را وسیعا مطالعه کرده باشد زیرا من در کتاب خلاصة التجارب او به دوازده مطلب نقل شده از بقراط، سى و هفت مطلب از جالینوس، ده مطلب از رازى و بیست و هفت مطلب از ابن سینا برخورد کردهام او یک جراح نبود و هروقت تشخیص مىداد که درمان باید از راه جراحى صورت بگیرد توصیه نموده است تا جراحى به بالین بیمار فراخوانده شود. آنچه در نوشتجات بهاء الدوله خیلى جلب توجه مىکند دقت فراوانى است که در توصیف بیمارىها به کار برده است طبیعى است که براى یک چنین شخصى امکان ندارد که بهتواند عجائب جراحى را نادیده بگیرد و نسبت به آن از خود کنجکاوى نشان ندهد و به همین دلیل هم مىبینیم که بخشى از کتاب خود را به درمان از راه جراحى و تکنیکهائى که در این رشته به کار مىرفته است اختصاص داده است و همین بخش است که روشنگر بسیارى از نکات مربوط به علم جراحى در دوره صفویه مىباشد.
تاریخ وفات بهاء الدوله بدرستى معلوم نیست، اما از شواهد امر چنین برمىآید که باید در سال 912 وفات یافته باشد.
منبع: الگود، سیریل لوید - مترجم: محسن جاویدان، طب در دوره صفویه، 1جلد، دانشگاه تهران - تهران، چاپ: اول، 1357 ه.ش.