زندگینامه سید احمد طبیب اصفهانى مشهور به هاتف
از حکماى عالىمقدار و از اطباى نامبردار اواخر مائه دوازدهم هجرى است و از سلاطین ایران معاصر است با مرحوم کریم خان زند و از اطبأ با میرزا سیّد حسین خان طبیب شیرازى (مؤلف کتاب مخزن الادویه) و میرزا نصیر طبیب اصفهانى مؤلف کتاب (مرأت الحقیقه) که ترجمه هر دو در این کتاب در محل خود مسطور خواهد شد.
و از شعرا با حاج سلیمان کاشى متخلص (بصباحى) و با حاج لطفعلى بیک متخلص به (آذر) و با این دو شاعر ماهر علاوه بر معاصرى معاشرت و موانست نیز داشته چنانچه در اشعار هاتف مدیحه براى صباحى و هم در دیوان صباحى و آذر اشعار در مدح هاتف دیده مىشود بالجمله حکیم مزبور بهمه کمالات متصف و در نظم و نثر عربى و فارسى صاحب قدرت وافى و رتبت کافى بوده و در علم منطق و معانى بیان خبرتى بکمال داشت و هم بامر طبابت و شغل معالجت عامه قیام مىنمود و فقرا را مجانا مداوا مىفرمود* تألیفى از آن طبیب لبیب در علم طب بنظر نرسیده ولى دیوان اشعار و ترجیعات نغز آن حکیم مشهور امصار و مقبول طباع فصحاى اعصار مىباشد*
و از جمله اشعارش که در علوّ همت خود فرموده قطعه ذیل است
خار بدرودن بمژکان خاره بشکستن بدست
|
|
* سنک خاییدن بدندان کوه ببریدن بچنک
|
لعب با دنبال عقرب بوسه بر دندان مار
|
|
* پنجه با چنکال ثعبان غوص در کام نهنک
|
از سر پستان شیر شرزه دوشیدن حلیب
|
|
* در بن دندان مار گرزه نوشیدن شرنک
|
تیره غولى روز بر گردن کشیدن خیز خیز
|
|
* پیرهزالى دربغل شب برگرفتن تنکتنک
|
تشنه کام و سر برهنه در تموز و سنگلاخ
|
|
* ره بریدن بىعصا فرسنگها با پاى لنک
|
نقشها بستن شگرف از کلک مو بر آب تند
|
|
* ثقبها کردن پدید از خارتر در خاره سنک
|
صدره آسانتر بود بر من که بر بزم لثام
|
|
* بادهنوشم سرخسرخ و جامهپوشم رنکرنک
|
چرخ گرد از هستى من گر برآرد گو برآر
|
|
* دور بادا دور از دامان نامم کرد ننک
|
و در شکایت از شغل طبابت و از اطبائى که در مراتب علمى دون مقام او بوده و بوى تفوّق نموده گوید*
دارم از آسمان زنکارى
|
|
* زخمها بر دلم همه کارى
|
دوش چون رو نهاد خسرو زنک
|
|
* سوى این بوستان زنکارى
|
سوى خلوتسراى طبع شدم
|
|
* یابم از غم مکر سبکبارى
|
دیدم آن خانه را ز ویرانى
|
|
* جغد دارد هواى معمارى
|
نوعروسان بکر افکارم
|
|
* همه در دلبرى و دلدارى
|
کردهاند و دهان ضواحکشان
|
|
* لب شانرا ز خنده مسمارى
|
گفتم اى شاهدان کلرخسار
|
|
* که نبینید زردرخسارى
|
نیست ز اهل هنر کسى کامروز
|
|
بشما باشدش سزاوارى
|
جز صباحى که در سخن او راست
|
|
* رتبه سرورى و سالارى
|
خون دل مىچکد ز نامه من
|
|
* گر بدست اندکى بیفشارى
|
از شکایت من یکى این است
|
|
* که سپهرم ز واژگونکارى
|
داده شغل طبابت و زین کار
|
|
* چاکران مراست بیزارى
|
فلک انباز کرده ناچارم
|
|
* با فرومایکان بازارى
|
که گمان داشت کز تنزل دهر
|
|
* کار عیسى کشد به بیطارى
|
و جناب صباحى در جواب حکیم و در ذم اطبائى که با او خیال همسرى داشتهاند گفته
یارم از در درآمد از یارى
|
|
* این بخواب است یا ببیدارى
|
دو لب او زباده عنابى
|
|
* دو رخ او زغازه کلنارى
|
در یکى از دو زلف او پیدا
|
|
* دل که عمرى است بود متوارى
|
قصد مىکرد ساغرى دو کشید
|
|
* تا بمستى کشید هشیارى
|
فرصتى جستم و بدل گفتم
|
|
* کى ز یاران گزیده بیزارى
|
در کجا روز مىکشد به شبت
|
|
* در کجا شب بروز مىآرى
|
کفت پویم بحضرتى که بود
|
|
* چون فلک در بلند مقدارى
|
حضرت هاتف آنکه خاک درش
|
|
* مىدهد رشک مشک تاتارى
|
آنکه شاید ز شوق مقدم او
|
|
* تن مسیحا دهد به بیمارى
|
کو بانبازى تو لاف زنند
|
|
* مشتى از سفلگان بازارى
|
جلوهگر در حلل جمادى چند
|
|
* لیکن از حلیه هنر عارى
|
مىکنندش ز بیم مرک هلاک
|
|
«» هرکه اندک تبیش شد طارى
|
مهر تابنده را چه غم که کند
|
|
«» جلوه خفاش در شب تارى
|
و نیز لطفعلى بیک آذر در آرزوى لقاى آن حکیم سخنور سراید
الا اى معبر شمال مورد
|
|
«» که جسم لطیفى و روح مجرد
|
هم از تست روى شگرفان مصفا
|
|
«» هم از تست زلف عروسان مجعّد
|
کهى از تو شیرازه کل مجزا
|
|
«» کهى از تو اوراق لاله مجلّد
|
نخوانم تو را عیسى و موسى اما
|
|
«» توى عیسوىدم توى موسوىید
|
ز من ده سلامى ز من بر پیامى
|
|
«» بمخدوم احمد نسب سید احمد
|
حریفى که از لطف و قهرش مهبا
|
|
«» شراب مهنا حسام مهد
|
چو باهم نشینید صحبت بدارید
|
|
«» بجایى که انجا نه دیوى و نه دد
|
غنیمت شمارید اى وصل نان خوش
|
|
«» ز ما یاد آرید اى هجرتان بد
|
و از جمله رباعیّات حکیم است
بازآى بکنج فرقتم فرد نگر
|
|
* از درد فراق چهرهام زرد نگر
|
از مرک دواى درد خود مىطلبم
|
|
* بیمار نگر دوا نگر درد نگر
|
وفات حکیم در سنه یکهزار و یکصد و نود و هشت (1198) هجرى دو سال و کسرى بعد از وفات (آذر) اتفاق افتاد و هشت سال بعد از فوت حکیم مرحوم (صباحى) از دنیا رفت پس این ثلاثة احباب در یکعشره از این جهان فانى بعالم جاودانى ارتحال نمودهاند*
فیلسوف الدوله، عبد الحسین بن محمد حسن، مطرح الأنظار فی تراجم أطباء الأعصار و فلاسفة الأمصار، 1جلد، دانشگاه علوم پزشکى ایران - تهران، چاپ: اول، 1383 ه.ش.