سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://medicalhistory.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ

زندگینامه دکتر ابوالقاسم بختیار

استاد جراحی صغیر، بیماری‌های زنان و مامایی و علم تشریح 


برگرفته از کتاب نخستین ها: دکتر بختیار نمونه انسانى بی نظیر، فعال، بی پروا، دارای عقاید و برنامه های نو، مقاوم، سختکوش و پزشکى پرکار بوده است که تا حدود نود سالگى، همچنان به طبابت و خدمت به بیماران اشتغال داشته است، از این رو روایت و داستان زندگى او در نوع خود کم نظیر است. ویژگى

بارز او شوق آموختن و دانستن بوده که او را از بروجن تا نیویورک کشانده است. در طول یک قرن دکتر بختیار مسیرى را از دستفروشى و مغازه دارى تا معلمى و دانشجویى و پزشکى طى کرد، به معاونت آموزشى دانشکده پزشکى دانشگاه تهران رسید و جراح ارشد شرکت نفت ایران شد.

 

زندگی نامه دکتر ابوالقاسم بختیار از زبان نوه ایشان به صورت کتابی با زبان انگلیسی نگاشته شده است که ترجمه قسمت هایی از این کتاب را در ذیل نقل می کنیم:

دکتر ابوالقاسم بختیار در سال 1251 شمسی در شهر بروجن که در آن زمان از توابع استان چهارمحال بختیاری بود، متولد شد. حاجی حسن پدر ابوالقاسم پسر ارشد خانواده ای هفت فرزندی بود که سمت روحانی شهر را داشت. او در وصف پدر می گوید: "پدرم صادق ترین و درست کارترین انسانی است که در طول زندگیم شناختم. او تمام وظایف دینی اش را به طور کامل و به دقت به جای آورد." هنگام تولد او مادرش دار فانی را وداع گفت و او از نعمت وجود مادر محروم ماند.
عموی وی خاطره تولدش را چنین بازگو میکند که پدر چنان از مرگ همسر غمگین بود که خبر تولد پسری که مدت ها انتظارش را می کشید نیز مرهمی بر زخم او نبود اندوه پدر چنان سنگین بود که حتی میل به نام گذاری فرزند خویش نداشت. پدربزرگ جهت تسلی خاطر پسرش شعری از شاهنامه خوانده که زخم هجران همسر را بهبود دهد و به یمن آن نام فرزند را ابوالقاسم می نهند. نامی که در آینده ساختار شخصیتی، روحی صاحب آن را سرتاسر عمر متاثر از شاهنامه و حماسه و پهلوانی های آن می سازد. <** ادامه مطلب... **>
 ابوالقاسم در سن 5 سالگی وارد مکتبخانه شد و در 10 سالگی به علت این که فارسی و عربی و مقدمات ریاضی را به خوبی می داند از مکتب خانه خارج شده و به شاگردی در دکان بقالی کار کردن را آغاز کرد. او 2 سال در دکان بقالی شاگردی می کرد تا مبتلا به آبله مرغان سختی شد. بیماری توسط حکیم محلی به خوبی درمان شد و ردپای آن تا پایان عمر بر چهره ابوالقاسم باقی ماند. پس از بهبود از این بیماری ابوالقاسم کار قبلی خود را ترک کرده و در 15 سالگی در دکان کفاشی مشغول به کار شد.

 

در 19 سالگی به علت شرایط جسمی مناسب و قدرتی بدنی بالا به ورزش علاقه مند شد. تمایلات مذهبی که ریشه در خانواده داشته و حضور مداوم او به عنوان موذن در مسجد بروجن او را وارد زورخانه کرد که هم پاسخگوی فعالیت جسمی و هم هماهنگی با نیازهای روحی او بود. تا سن 25 سالگی ابوالقاسم در مشاغل مختلف روزگار می گذراند تا سرانجام در 1276 شمسی به همراه یک فروشنده دوره گرد عازم جنوب کشور شد. به علت توان جسمی کار حمل گاری حاوی پارچه و لباس و مواد دیگر برعهده او بود.
گذر از کوهستان و اقامت در روستاهای دور درسهای بزرگی به او داد. در 28 سالگی به علت فوت نامادریش به بروجن بازگشت. در راه بازگشت به تیفوس بسیار شدیدی مبتلا شد که مدت ها به طول انجامید و چندین روز بیهوش بود. پس از بهبود همراه با پسرعمویش مغازه میوه فروشی در بروجن باز کرد. با غارت و دزدی مغازه میوه فروشی در 1281 شمسی ابوالقاسم دوباره دچار فقر و بیکاری شد. در بروجن کوچکترین عموی او که شرایط مالی مناسبی داشت به او پیشنهاد کرد که به عنوان مباشر در خدمتش باشد. خدمت کردن برای عمو برای ابوالقاسم دشوار بود ولی رنج و سختی سالها برای یافتن کار شرایط را بر او چنان تنگ کرده بود که پیشنهاد عمو را پذیرفت.
  شلمزار روستای خوب آب و هوا و آبادی در نزدیکی بروجن بود که او گه گاه به آنها سرمی زد. در شلمزار ابوالقاسم به ملاقات بی بی ماه بیگم همسر صمصام السلطنه و خان بختیاری رفت. بی بی که مشغول تیمار فرزند بیمارش بود، کار پرستاری و مراقبت از کودک را به ابوالقاسم سپرد. پس از 2 روز که وضعیت کودک رو به بهبود گذاشت بی بی تصمیم به استخدام ابوالقاسم گرفت.
در دستگاه بی بی ماه بیگم منشی باسواد و تحصیل کرده ای بود. احترام به او و کاری که انجام می داد سبب شد که ابوالقاسم مصمم به تحصیل شود. از آن جایی که در آن دوره در چهار محال و بختیاری معلم و مدرسه ای (به شیوه رایج) نبود او خود باید معلم خویش می شد.
کپی کردن از نامه هایی که به همسر ماه بیگم می رسید در حین مراقبت از کودک بیمار و حفظ کردن جملات آن اولین کاری بود که جهت یادگیری خواندن و نوشتن انجام داد. سپس توانست یک کتابچه ای که برای تمرین نقطه چین هایی داشت را در بازار بیابد. او نقل می کند که بارها و بارها این کتاب را تمرین کرده است. هربار که آن را پر می کرد پس جوهرها را به آرامی با آب می شسته در آفتاب خشک میکرد تا بتواند دوباره از آن استفاده کند.
ابوالقاسم 35 ساله در روستای زیبا و آرام شلمزار به عنوان معلم کودکان، برای اولین بار در زندگی خود آرامش و امنیت را تجربه می کرد و دیگر نیازی نبود که نگران محل اقامت و نان خود باشد در همین هنگام سایر نقاط کشور دستخوش تحولات بسیاری بود که در سرنوشت او نیز تاثیر بسیار داشت.
با پیشرفت او در خواندن و نوشتن، تحریر نامه های خان به عهده ابوالقاسم افتاد. از این طریق بود که او با اوضاع و احوال سیاسی کشور و به خصوص جریان استخراج نفت از زمین های بختیاری توسط انگلیسی ها آگاه شد.
زمانی که پسران تحت آموزش ابوالقاسم به 7 سالگی و سن مدرسه رسیدند خان آنها را برای تحصیل به اصفهان فرستاد. ابوالقاسم به تقاضای خودش در این سفر همراه پسران خان بود.
در اصفهان ابتدا از مدیر مدرسه خواست که به او نیز اجازه دهد تا سر کلاس حاضر شود ولی مدیر موافقت نکرد. به همین جهت او که اکنون به آن اندازه درآمد داشت که بتواند مخارج یک معلم خصوصی را بپردازد یک معلم جوان را یافت تا عهده دار تعلیم او شود.
در 1291 شمسی به علت تحولات سیاسی صمصام السلطنه به تهران منتقل شد و پسرانش به همراه ابوالقاسم که مسئولیت آنها را داشت وارد تهران شدند.

 

در 1272 شمسی پیشنهاد شد که پسران به مدرسه آمریکایی مسیونرهای مذهبی در ایران فرستاده شوند. این مدرسه در سال 1298 به کالج البرز و سپس دبیرستان البرز تغییر نام داد. این فرصتی برای ابوالقاسم فعال و کنجکاو بود تا مسیری جدید را آغاز کند.
بنابراین درخواست حضور در همین مدرسه را داد و مانند مدرسه فارسی به علت سن زیاد با درخواست او موافقت نشد.
پس از 3 ماه نشستن پشت در کلاس زبان انگلیسی، دکتر جردن که عاشق تعلیم و تربیت بود با شاگردش ابوالقاسم 40 ساله ای که هم سن او بود و عطش آموختن داشت آشنا شد و جاذبه آموختن و یادگیری، آن دو را در کنار یکدیگر قرار داد.

 

شهریه مدرسه به جای حقوق سالانه او جهت مراقبت از پسران توسط خان پرداخت می شد ولی خوراک و محل اقامت و حق الزحمه جهت آموزش فرزندان خان همچنان پابرجا بود. در مدرسه امکانات ورزشی بسیاری فراهم بود که سبب شد ابوالقاسم به یک فوتبالیست و یک ستاره فوتبال تبدیل شود.
خودش می گوید: "در آن زمان من تمام مدت تلاش می کردم و تقریباً هرگز نمی خوابیدم من همیشه خندان و شاد بودم. همه از معاشرت با من لذت می بردند و مشوق من بودند. من هیچ پس اندازی نداشتم و هر روز با امید و کتاب هایم سر می کردم. من ساعت 3 صبح بیدار می شدم و تا 7 صبح با چراغ نفتی مطالعه می کردم بعد به استخری که 3 مایل تا مدرسه فاصله داشت می رفتم و سپس برای کلاس آماده می شدم. این برنامه من در تابستان و زمستان بود. "
او در عرض 3 ماه کلاس اول و دوم را گذراند و تا پایان سال تحصیلی کلاس سوم و چهارم را به اتمام رساند. او به مدت شش سال در آن مدرسه ماند و همانند یک قهرمان برای پسران مدرسه بود. به مرور او در آموزش به کلاس های پایین تر به معلمان کمک می کرد. حضور درخشان ابوالقاسم، دکتر جردن را تشویق کرد تا شاگردان مسن دیگری نیز در مدرسه پذیرفته شوند.
ابوالقاسم در سال 1297 شمسی در سن 46 سالگی موفق به اخذ مدرک دیپلم از مدرسه مذهبی آمریکایی دکتر جردن شد. پس از فارغ التحصیلی او با دکتر رابینسون که به تازگی دکترای اقتصاد خود را در آمریکا گرفته بود شروع به کار کرد. این همکاری چند ماه به طول انجامید و به دنبال پایان ماموریت دکتر رابینسون و شیوع وبا در تهران او قصد بازگشت به آمریکا را کرد. دکتر رابینسون در هنگام مراجعت به آمریکا از ابوالقاسم خواست که به منظور ادامه تحصیل و همکاری با او همراه شود.


انگیزه ادامه تحصیل ابوالقاسم را مصمم به ترک وطن کرد. پس از پذیرش از دانشگاه کلمبیا در سال 1299 شمسی عازم آمریکا شد در طول تحصیل کارهای شبانه مختلفی از قبیل کار به عنوان اپراتوری آسانسور تا پارو کردن برف در دانشگاه به تامین هزینه زندگی او کمک می کرد.
در سال 1301 شمسی دانشگاه کلمبیا به او پیشنهاد کرد به منظور اتمام دوره لیسانس در زمان کوتاه تر و با هزینه کمتر می تواند به دانشگاه داکوتا منتقل شود. وی مدرک لیسانس خود را در سال 1302 شمسی از دانشگاه داکوتا اخذ کرد. در همین سال ابوالقاسم موفق به گرفتن پذیرش از مدرسه پزشکی سیراکوز شده و در سال دوم پزشکی شروع به تحصیل کرد. 
پسری از بروجن که اکنون مردی 54 ساله است در سال 1305 شمسی در رشته پزشکی از دانشگاه سیراکوز در آمریکا فارغ التحصیل شد. در زمستان همان سال او جهت ادامه تحصیل و آغاز دوره رزیدنتی در رشته جراحی به شهر نیویورک بازگشت. در سال 1927 (1306 شمسی) دکتر ابوالقاسم بختیار با خانم هلن جفریز دانشجوی پرستاری ازدواج کرد.

 

در تابستان 1310 شمسی ابوالقاسم نامه ای از وزیر آموزش دریافت کرد که از او دعوت شده بود به ایران بازگردد. از این رو دکتر بختیار به همراه خانواده اش در اوایل پاییز 1310 شمس

ی در 60 سالگی پس از 11 سال به کشورش بازگشت. هلن همسر ابوالقاسم در ایران اولین مدرسه پرستاری را تاسیس کرد. هلن و ابوالقاسم اولین افرادی بودند که طریقه پاستوریزه کردن شیر را به مردم آموختند. اعتقاد دکتر بختیار به پزشکی کهن ایران به خصوص زکریای رازی در زندگی حرفه ای او نقش بسیار داشت. پس از تاسیس دانشگاه تهران و دانشکده پزشکی، دکتر بختیار به عنوان رئیس دپارتمان آناتومی منصوب شد و از سال تحصیلی 13-1312 به عنوان معلم جراحی صغیر و سپس معلم بیماری‌های زنان و مامایی انجام وظیفه کرد. دکتر بختیار علاوه بر وظیفه تدریس در بیمارستان زنان و زایشگاه شهرداری نیز انجام وظیفه می نمود. در سوم تیرماه 1313 طی مراسمی ساخت بنای دانشگاه ابن سینا شروع شد و روز 15 بهمن همان سال با تشریفات رسمی افتتاح شد. چند روز بعد در آن ساختمان تعلیم تشریح نعش برای دانشجویان آغاز شد.
در سال 1312 دکتر لقمان الدوله به ریاست دانشکده منصوب شد و در سال 1313 دکتر بختیار را به عنوان معاون دانشکده منصوب کرد. در بررسی اسناد و مدارک به دست آمده چنین بر می آید که دکتر بختیار معلم تشریح اعم از کالبدشناسی یا کالبدشکافی بوده است. در سخنرانی که به مناسبت تجلیل از دکتر بختیار در روز چهارشنبه بیست و هشتم اسفندماه 1342 به وسیله دکتر محمود نجم آبادی به عمل می آید، چنین می گوید: از آن روز (از زمان ایجاد ساختمان ابن سینا) استاد محترم جناب آقای دکتر بختیار و سایر همکارانشان من جمله جناب آقای دکتر صالح برای تدریس تشریح به معنای واقعی قدم‌های اساسی را برداشته‌اند و به‌حق می توان گفت در تأسیس دستگاه تشریح جدید سهم بسزایی داشته‌اند. در همین جلسه دکتر صالح می گوید: آقای علی اصغر حکمت کفیل وزارت فرهنگ و نخستین رئیس دانشگاه تهران بودند و ایشان آقای دکتر بختیار را مأمور انجام این مهم نمودند (منظور پایه گذاری کالبدشکافی است) و به هدایت و ارشاد ایشان آقای دکتر بختیار در ایجاد سالن تشریح توفیق یافتند.

در راهنمای دانشکده پزشکی، داروسازی، دندانسازی می‌نویسد:
قسمت تهیه اجساد در ابتدای تأسیس ساختمان ابن سینا منحصر به یک سالن زیرزمینی بود که به سرپرستی دکتر بلر شروع به کار نمود و با مشکلاتی که در آغاز امر به واسطه عدم تمایل وجود داشت با زحمات مشارالیه و کوشش دکتر بختیار معاون دانشکده در مدت کوتاهی تکمیل و اجساد به قدر کافی تهیه و در دسترس دانشجویان قرار داده شد. در همان جلسه تجلیل از دکتر بختیار، دکتر ابوالقاسم نجم آبادی همین نکته را یادآوری می کند و در این باره توضیحات بیشتری می دهد چنان که می گوید: به شهادت شاگردان این اساتید که الآن بعضی از آنها در دستگاه فعلی کالبدشناسی مشغول کار می باشند و در این محضر هم حاضر هستند، استاد بختیار در اتومبیل شخصی خود مردگان بی صاحب را از بیمارستان‌ها به سالن تشریح حمل می کردند.
با توجه به این که در آن ایام کسی حاضر نبود به جسد دست بزند، دکتر بختیار تمام کارهای لازم را برای تهیه نعش شخصاً انجام می دادند و نعش تزریق شده و نگاه داری شده در حوضچه های مخصوص را در دسترس دانشجویان قرار می دادند و می توان گفت یکی از کسانی بوده که در پیشرفت عملی و درست علم تشریح نقش مهمی داشته است.

دکتر ابوالقاسم بختیار در زمستان 1350 شمسی در سن 99 سالگی به علت نارسایی قلبی درگذشت. جسدش را به وصیت خودش پس از طواف در حرم امام هشتم شیعیان امام رضا(ع) در شهر توس به خاک سپردند.

بزرگترین دخترش اظهار می دارد: "وقتی از پدرم پرسیدم چرا توس؟ پاسخ داد:"من آرزو دارم که کالبد خاکی من با خاکی که فردوسی و رستم را پرورانیده عجین باشد."

 


[ دوشنبه 93/9/17 ] [ 8:20 صبح ] [ جمال رضایی اوریمی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 339
کل بازدیدها: 417973