اخیرا کتابی تحت عنوان «دندانپزشکی به روایت تاریخ ایران» توسط انتشارات دندانه چاپ و منتشر شده است که شامل مجموعه مقالات دکتر سعید میرسعیدی درباره تاریخ دندانپزشکی ایران است.
«دندانپزشکی از دریچه خاطرات ناصرالدین شاه قاجار» یکی از مقالات این کتاب است که برای اولین بار منتشر میشود. این مقاله که با استناد به نسخ خطی منتشر نشده موجود در کاخ گلستان نگاشته شده است، حاوی روایتهایی دیده نشده از خاطرات شخصی ناصرالدین شاه قاجار در مورد دندانپزشکی، دندان درد، کشیدن دندان و موارد اینچنینی است.
بخشی بسیار خواندنی از این مقاله را که در مورد هراس و وحشت شاه از کشیدن دندان و چگونگی جزئیات این کار است در ادامه میخوانیم:
در خاطرات روزان? ناصرالدینشاه، موارد جالبی از شرح و توصیف وقایع در ارتباط با دندان کشیدن میبینیم. لازم به توضیح است که با توجه به عدم وجود داروهای بیحسی موضعی مؤثر در آن روزگار، اعمال مربوط به دندانپزشکی همواره با درد و رنج فراوانی همراه بوده است، و به ویژه دندان کشیدن، چون شکنجهای طاقتفرسا بوده که بیمار به عنوان آخرین راهحل راضی به انجام آن میشده است. چنانچه در بخشهایی از این خاطرات مشاهده میکنیم ناصرالدینشاه نیز پس از چند روز متمادی سر و کلّه زدن با درد دندان، سرانجام با نگرانی و عدم رغبت، راضی به کشیدن دندان معیوب خود میشده است:
«دوشنبه 22 رمضان 1310 ه. ق. … بعد به آقادائی گفتیم دندانساز را بگذار توی کالسکه بیاور دوشانتّپه؛ آخر یک فکری خواهیم کرد برای دندان. ناهار را هم گفته بودیم ببرند دوشانتّپه، بالای کوه، تخممرغ و آش حاضر کنند؛ برویم بلکه بخوریم. آمدیم سوار شدیم و راندیم برای دوشانتّپه. صحرا همه سبز و خرّم. سمت شاهزادهعبدالعظیم همه حاصل و سبزه، باغ هم با شکوفه و ارغوانِ سفید و قرمز، مثل بهشت بود که همچه هوا هیچوقت ندیده بودیم. با این هوا، حالا باید ما دندان بکشیم.
عسلی گذاشتیم و دوربین میانداختیم. دیدیم درشکه دندانساز از دروازه بیرون آمد و دارد میآید رو به دوشانتّپه. ناهار بد کثیفی خوردیم. قدری تخممرغ و آب آبگوشت خوردیم. بعد آمدیم بیرون. دندانساز آمد؛ حالا نشستهایم و دندانساز هم ایستاده است. میگوئیم چطور میشود؛ میشود کشید یا خیر. دندانساز هم ایستاده است، چیزی نمیگوید. گاهی میگوید زود میکشم. آمدیم روی سکّوی عمارتِ رو به باغ نشستیم. حالا خیال میکنیم چطور دندان را بکشیم و از شدّت خیال و فکر عرق کردهایم. دندانساز هم آمده است نزدیک ما ایستاده است.
پیشخدمتها هر کدام یک حرف میزند. شالگردن دستمان بود، خواستیم چشمهایمان را ببندیم، دانتیس بیاید دندان را بکَند؛ پیشخدمتها نگذاشتند. دیدیم اگر نَکَنیم دندان را، امشب که نمیتوانیم غذا بخوریم؛ چه کنیم. لابد نشستیم و گفتیم بیا بکش. دندانساز هم گازش را عقب سرش قایم کرده که ما نبینیم، که یکدفعه گازانبر را انداخت و چهار مرتبه و ما فریاد کردیم آخ آخ! که مغزمان صدا کرد و کمرمان درد گرفت و خیال میکردیم هنوز باز دندان کشیده نشده است که دیدیم دندانساز ایستاده است. گفتیم چطور شد، گفت خیر کشیدم. نگاه کردیم دیدیم بلی، کشیده است. دندانِ معیوبی کرم خورده و معیوب بود. آفتابه لگن آوردند، دهانمان را شستیم و رفتیم اطاق، رختخواب انداختند؛ به قدر دو ساعتی دراز شدیم. بعد برخاستیم، نمازی خواندیم و چائی و عصرانه خوردیم. جای دندان درد میکرد. آمدیم پائین توی باغ. باغ مثل بهشت بود، امّا باز کسل بودیم و دماغ نداشتیم.
فصل شکوف? آلبالو و گل ارغوان است، خیلی صفا داشت باغ. از بس خسته بودیم، شام نخوردیم. جای دندان بهتر بود و خوابیدیم. وقتی میخواستیم سوار شویم بیائیم شهر، دندانمان را گفتیم آوردند، انداختیم زیر لگد؛ چهار پنجتا لگد زدیم، بعد انداختیم رو به سمت شمالِ کوه دوشانتّپه و دور انداختیم.»
از خلال روایاتی دیگر به ترس شدید شاه از دندان کشیدن پی میبریم:
«دوشنبه هفتم جمادیالثّانیه 1313ه. ق. … امروز سوار شدیم صبح که برویم طرف مغربِ چالترخان. حقیقتش این است من به واسطه درد دندان خیلی کسل بودم. همان دندان که شرحش را نوشتیم؛ از سلطنتآباد و سرخحصار همینطور درد میکرد و خیال کردیم در همین سرخحصار بکشیم و کلکش را بکَنیم. تلفن کردیم دندانساز هم فردا بیاید که دندان ما را بکشد. به همین خیال هم خیلی کسل بودیم. نمیتوانیم ناهار بخوریم، شام بخوریم. دو ماه است که اذیّت میکند.»
«سهشنبه هشتم جمادیالاخر 1313ه. ق. … دیشب که دانتیس را خواسته بودیم که دندانمان را بکشیم، تا صبح به خیال کشیدنِ دندان خوابمان نبرد و به طوری خیال میکردیم که نزدیک بود غش کنیم. این بود که شب را خیلی بد خوابیدیم. دندانمان خیلی درد میکند و اذیّت میکند؛ جواب میدهد، میگوید من را بکشید. حالا جرأت نمیکنیم بپرسیم دانتیس آمده است یا نه. آخر پرسیدیم؛ گفتند بله، آمده است. یک ناهاری خوردیم که در حقیقت هیچ نخوردیم. یکی از ترس دندان کشیدن، یکی از درد دندان. ناهاری که خوردیم، نشستیم و گفتیم شطرنج بازی کنند؛ ما هم یکدست بازی کردیم، امّا خیلی کسل بودیم. یکقدری مات ایستادیم و دست به دندان باز زدیم و قدری لقش کردیم، امّا خیلی باز سفت بود ریشه. دندانساز هم مثل عزرائیل ایستاده بود.
یکدفعه نشستیم روی عسلی و یک دستم را امینخاقان گرفت و یک دستم را حاجیحیدر و خودمان را دادیم دست دندانساز که هرچه میکند بکند. یکدفعه دیدیم که دنیا سرِ ما خراب شد. خیلی نشستیم و خون آمد و برخاستیم دوباره آمدیم بیرون اطاق خودمان.»
منبع: دندانپزشکی به روایت تاریخ ایران، سعید میرسعیدی، نشر دندانه، چاپ اول، تهران: 1397، ص: 115-117
منبع: سایت دندانه
سایت دندانه یکی از منابع مطلوب برای آشنا شدن با تاریخ دندانپزشکی در ایران و جهان است که مطالعه و بازدید از آن را به علاقمندان توصیه میکنیم.
با تشکر: مدیریت وبلاگ دانستنیهای تاریخ پزشکی